سلام ؛
خط به خط داستان تکراری ات را ، از حفظ می دانم . گوشم پر است از حرفهای بی معنایت . دیگر دوست ندارم بشنوم ات . از صدایت بدم آمده . دیگر زرق و برق نگاهت برایم جذاب نیست . دیگر سرخوشی های لحظات با تو بودن ، ارضایم نمی کند .
هرچه از تو به من رسید ، در ابتدا برایم خنده و شادی به ارمغان می آورد و کمی که می گذشت ، درد و رنجی که در باطنش بود ، به جانم می افتاد .
از پولی که با تو به دست آوردم ، دل خوشی ندارم . از مقام و منزلتی که در هنگام با تو بودن نصیبم می شد گله دارم . نمی دانم چرا در جوار تو ، خاطرات عشق و عاشقی ام را زود از یاد می برم . مزه های شیرینی که تو برایم داشتی بعد از چند ساعت ، باعث دندان درد من می شد . خورد و خوراکم مایه ی دل دردم بود .
نگاه به زیبایی هایت ، چشم هایم را می سوزاند و تنفس هوای تو ، ریه هایم را می آزرد . در مدتی که با تو بودم ، تنها ، کمر درد و پا درد و سرطان و سکته و رنج و رنج و رنج بود که از تو به من می رسید .
اشک بود و تنهایی و دل تنگی و نیاز و احساس کوچکی و حقارت . چرا باید باز هم به تو اعتماد کنم ؟ چرا نباید به دنبال تکیه گاهی محکم تر از تو باشم ؟ دوست دارم حس کنجکاوی ام را دنبال کنم . دوست دارم یکی را پیدا کنم که دست هایش از تو گرم تر باشد . دوست دارم دوستی برای خودم پیدا کنم که مانند تو ، نامرد نباشد . دلم می خواهد اوقاتم را با کسی پر کنم که در کنار او ، حس بزرگ بودن و با ارزش بودن داشته باشم . عاشق این هستم که با کسی معاشرت داشته باشم که بتوانم با او درد دل کنم و او هم ، راه حلی برای آرام کردنم داشته باشد . دوست دارم بوسه بر وجودی بزنم که قلبی گشاده داشته باشد . دوست دارم اشک هایم را بر شانه های کسی بریزم که آغوش گرمش فقط برای من جا داشته باشد . دوست دارم برای کسی بمیرم که حاضر باشد برایم بمیرد .
از خدا خواسته ام که عاشق کسی باشم که عاشقم باشد . مرا همانگونه که هستم بپذیرد و برای موفقیتم از جان مایه بگذارد . دوست دارم یارم زیبا باشد . آنقدر که چشم هایم از دیدن چشم هایش سیر نشوند . آنقدر که مهربانی اش در حق من ، هیچ وقت تمام نشود .
چرا ماتت برده ؟ به یار نازنین من حسودیت شد ؟ دلت خواست که او مال تو باشد ؟
دلم چقدر برایت می سوزد . من می دانم که نمی شود . می دانم که تو نمی توانی با دوست من دوست شوی . آخر وجود تو پست است و وجود دوست من ، والا و این دو با هم سنخیتی ندارند .
تو دنیا هستی . عربی می دانی ؟ دنیا از " دَنـَیَ " می آید . یعنی پست . یعنی کوچک . یعنی ناچیز .
در عوض ، یار من مهدی است . جسمش کوچک و وزنش کم است . اما برعکس تو وجود بزرگی دارد . آنقدر که با تو و امثال تو دوستی نمی کند . آنقدر که به من قول داده کمکم کند تا من هم خوب باشم . آنقدر که در تاریکی و تنهایی به سراغم آمد و دستانم را گرفت تا زمین نخورم . بر خلاف تو که تنها به فکر به بیراهه کشاندن من بودی ...
مهدی قرار است به من یاد بدهد چگونه از تو و دارایی هایت به نفع خودم استفاده کنم . آن هم تنها با پیروی از اعمالش . با دقت در رفتارش .
او انجام می دهد و من تکرار می کنم . او می گوید و من تکرار می کنم . اینگونه است که می شود شبیه او شد . می شود بزرگ شد . آنقدر که تو ، دنیا ، در مقابل جسم خاکی نحیفی ، خوار شوی ...
مهدی جان سلام ...
سلام .
راهی راضی نیست از این نوشته . خودشم نمی دونه چرا .
شاید چون چند وقتیه با امامش سلام و علیک نداشته نمی تونه بنویسه ...
.
.
پاره پاره قلبم به خدا
گرفته زین صحن و سرا ...
.
.
.
سلام راهی . خیلی زیبا نوشتید . ممنون .
یا حق ...
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
سلام ... ممنون ... موفق باشید.