. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

سلام به لحظه های خداحافظی

سلام ؛

 

خط به خط داستان تکراری ات را ، از حفظ می دانم . گوشم پر است از حرفهای بی معنایت . دیگر دوست ندارم بشنوم ات . از صدایت بدم آمده . دیگر زرق و برق نگاهت برایم جذاب نیست . دیگر سرخوشی های لحظات با تو بودن ، ارضایم نمی کند .

 

هرچه از تو به من رسید ، در ابتدا برایم خنده و شادی به ارمغان می آورد و کمی که می گذشت ، درد و رنجی که در باطنش بود ، به جانم می افتاد .

 

از پولی که با تو به دست آوردم ، دل خوشی ندارم . از مقام و منزلتی که در هنگام با تو بودن نصیبم می شد گله دارم . نمی دانم چرا در جوار تو ، خاطرات عشق و عاشقی ام را زود از یاد می برم . مزه های شیرینی که تو برایم داشتی بعد از چند ساعت ، باعث دندان درد من می شد . خورد و خوراکم مایه ی دل دردم بود .

 

نگاه به زیبایی هایت ، چشم هایم را می سوزاند و تنفس هوای تو ، ریه هایم را می آزرد . در مدتی که با تو بودم ، تنها ، کمر درد و پا درد و سرطان و سکته و رنج و رنج و رنج بود که از تو به من می رسید .

 

اشک بود و تنهایی و دل تنگی و نیاز و احساس کوچکی و حقارت . چرا باید باز هم به تو اعتماد کنم ؟ چرا نباید به دنبال تکیه گاهی محکم تر از تو باشم ؟ دوست دارم حس کنجکاوی ام را دنبال کنم . دوست دارم یکی را پیدا کنم که دست هایش از تو گرم تر باشد . دوست دارم دوستی برای خودم پیدا کنم که مانند تو ، نامرد نباشد . دلم می خواهد اوقاتم را با کسی پر کنم که در کنار او ، حس بزرگ بودن و با ارزش بودن داشته باشم . عاشق این هستم که با کسی معاشرت داشته باشم که بتوانم با او درد دل کنم و او هم ، راه حلی برای آرام کردنم داشته باشد . دوست دارم بوسه بر وجودی بزنم که قلبی گشاده داشته باشد . دوست دارم اشک هایم را بر شانه های کسی بریزم که آغوش گرمش فقط برای من جا داشته باشد . دوست دارم برای کسی بمیرم که حاضر باشد برایم بمیرد .

 

 از خدا خواسته ام که عاشق کسی باشم که عاشقم باشد . مرا همانگونه که هستم بپذیرد و برای موفقیتم از جان مایه بگذارد . دوست دارم یارم زیبا باشد . آنقدر که چشم هایم از دیدن چشم هایش سیر نشوند . آنقدر که مهربانی اش در حق من ، هیچ وقت تمام نشود .

 

چرا ماتت برده ؟ به یار نازنین من حسودیت شد ؟ دلت خواست که او مال تو باشد ؟

 

دلم چقدر برایت می سوزد . من می دانم که نمی شود . می دانم که تو نمی توانی با دوست من دوست شوی . آخر وجود تو پست است و وجود دوست من ، والا و این دو با هم سنخیتی ندارند .

 

تو دنیا هستی . عربی می دانی ؟ دنیا از " دَنـَیَ " می آید . یعنی پست . یعنی کوچک . یعنی ناچیز .

 

در عوض ، یار من مهدی است . جسمش کوچک و وزنش کم است . اما برعکس تو وجود بزرگی دارد . آنقدر که با تو و امثال تو دوستی نمی کند . آنقدر که به من قول داده کمکم کند تا من هم خوب باشم . آنقدر که در تاریکی و تنهایی به سراغم آمد و دستانم را گرفت تا زمین نخورم . بر خلاف تو که تنها به فکر  به بیراهه کشاندن من بودی ...

 

مهدی قرار است به من یاد بدهد چگونه از تو و دارایی هایت به نفع خودم استفاده کنم . آن هم تنها با پیروی از اعمالش . با دقت در رفتارش .

 

 او انجام می دهد و من تکرار می کنم . او می گوید و من تکرار می کنم . اینگونه است که می شود شبیه او شد . می شود بزرگ شد . آنقدر که تو ، دنیا ، در مقابل جسم خاکی نحیفی ، خوار شوی ...

 

مهدی جان سلام ...

نظرات 3 + ارسال نظر
راهی جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام .

راهی راضی نیست از این نوشته . خودشم نمی دونه چرا .

شاید چون چند وقتیه با امامش سلام و علیک نداشته نمی تونه بنویسه ...

صبــــــا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:45 ب.ظ

.
.

پاره پاره قلبم به خدا

گرفته زین صحن و سرا ...

.
.
.

سلام راهی . خیلی زیبا نوشتید . ممنون .

یا حق ...

ساروخانی چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ب.ظ


هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد


سلام ... ممنون ... موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد