. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

آرزوهای سپید

امروز قصه سفر را از آغاز دوره کردم، از آغاز تا پایان فقط یک خط سرخ بود، به سرخی خون تو که در میان خاطراتم خطی داغ از خود به جا گذاشته است. اما توی این خط داغ، یک دنیا صحبت عاشقانه است که نمی توانم به زیبایی آن چه که هست تفسیر کنم که یک کهکشان آرزوهای سپید در کالبد دارد. اگر تو شکافی در آن به وجود بیاوری، یک آسمان شکوفه خواهی دید و بعد یک دریا احساس از آن تو خواهد بود؛ مثل یک گنج هفت کلید است که هر کلید نام تو و یاد توست.

ای عزیز! سال هاست تو را می شناسم؛ نمی دانم صدای لطیف تو را کی شنیدم که این چنین عاشق زارت شدم، مانده ام اگر تو را با چشم ببینم با عشقت چه خواهم کرد.

آن وقت که مرگ گل و مرگ برگ اتفاق می افتد و هیکل نازنین تمام یاس های عالم شاپرک وار می فرسایند، آن وقت که بیدها بوی اشک پرنده را به خود می گیرند می خواهیم که بیایی، تمام دنیا با یک کهکشان احساس به تو خواهند گفت که بیایی تا امیدشان به یأس دچار نشود.

نگذار تا احساس های زشت، عشق تو را از من بربایند که ناامیدی امانم را ببرد. منتظرم تا دست تو تمام دردهایم را از جسم و روحم بزداید. منتظر لطیف ترین حرمت الهی خواهم بود، منتظر سپیدترین دست بشر، طولانی ترین آرزو و خوشبوترین نسیم الهی!

آمدم، در زدم، در را باز کردی، اما چرا به این زودی راندی ام؟ چرا جسمم دست نوازشگر تو را حس نکرده؟ چرا تا به حال یک قطره در انتظارت ذوب نشدم؟ می دانم که ابلیس وجودم با بی شرمی دلم را از آن خود کرد و برایم چیزی نماند جز کبر و آن هم رهایم کرد. حال هیچم؛ بدون تو و بدون عشق تو. آن روز که عشق را قسمت می کردی نبودم، اما از راهی دور، دستانم دراز بود؛ آسمان نمی بارید زمین تر بود.

از زمان اولین گریه ام تا به حال عشق تو را در من تزریق کردند؛ حال، شک، تکه تکه عشقت را از قلبم می رباید. صدایت می زنم، بشنو، فریاد می زنم با جانم، دلم با گلویم هم آوا می شود که ای منجی! ای سوار سبزپوش جلگه همیشه سبز، کاش تو می ماندی!

آن روز که از کنارم گذشتی از خاطر نمی برم که نسیم، بوی خوش پاکی ات را سال هاست که برایم هدیه می آورد.

دلم می خواهد با اشک نامه ای به پنهانی تمام رازهای عالم بنویسم، بعد دستی گرم از جنس لطیف تو هویدایش کند که نامه از آن من است، که من عاشق ترینم. آه، اگر می دانستی که چقدر به عشقی چون تو می بالم «یا صاحب الزمان».

"نامه های جوانان به امام زمان"

نظرات 4 + ارسال نظر
Defectorsat جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://defectorsat.blogsky.com

salam webloget kheili alie omid varam ye zende bashimo zohor kone ta hame bad bakhtiamon tamom she

ya ali

نرگس جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.daffodil1.blogfa.com/

باز سلام،سلام به صبح آدینه،سلام بر تو آندم که عصر جمعه افق نگاه مهربانت را رصد می کنیم.مهدی فاطمه!به نسیم گفته ام وقتی آمدی عطر گلهای نرگس را برایت بیاورد،به اطلسی ها گفته ام وقتی تو بیایی فرش راهت شوند.ای معتکف بیابان نشین بیا که هنوز هم در شرشر رودها،نغمه های خدا خدا در انتظار ظهور تو به گردش می رسد بیا که بهار سخت مشتاق توست.بیا ای سر بلندی کوه ها،بیا ای مفهوم سخاوت رود،بیا ای نسل آبی دریا،عزیزا!می دانم که می آیی من به این معجزه ایمان دارم،میدانم که می آیی و من با یاس و زنبق ها و با نسرین و میخک ها به استقبال می آیم و می دانم که می آیی با زمزمه باران و با صلابت کوه در ترنم کوهسارانه می آیی و آن روز دفتر انتظار ورق خواهد خورد و واژه فراق در بایگانی تاریخ انتظار ما به فراموشی سپرده خواهد شد.مهدیا!به من بگو که افق کدام چشم،چشم انداز جمالت را کشف می کند،به من بگو که چگونه می توان به خیمه پر محبت تو داخل شد.

صــــبا یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:42 ب.ظ

سلام .

عجب غروب آدینه ای رو پشت سر گذاشتیم . من با چشم های خودم دیدم که خورشید سعی می کرد غروب نکنه ...

متن قشنگی بود . خیلی قشنگ .

ممنونم از دوست خوب آدینه ای .

شاد باشید و سلامت .

مسیحا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ب.ظ

سلام به دوست آدینه‌ای

ممنون از متن زیبات... خیلی زیبا بود....

یا حق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد