به نام خدا.
سلام به حضرت خورشید، به حضرت نور، به حضرت نفس مطمئنه...
منم جوان شیعهی ایرانی! نمیشناسیدم، نه؟ تقصیری ندارید! تقصیر کیست اما؟ نمیدانم...
گمانم تقصیر آنهایی است که الگوی جوان شیعهی ایرانی را از مختصات انسانیت به مقصد «کالأنعام بلهم اذل» شدن سوق دادند. و من کارهای ریز و درشت حرامیان درونی و بیرونی را با دقت و هوش سرشارم رصد میکنم! نه فقط رصد، من در بازی آنها وارد میشوم و گاهی برایشان بازی میکنم. در شبکههای اجتماعیشان فرصت به ابتذال کشیدن نگاهم را مییابم و در سایتهای عریض و طویلشان روحم را به مبلغ پوچی میسپارم به شیاطین کمینکرده در گذرگاههای مجازی.
منم جوان شیعهی ایرانی! فکر و ذکرم «آزادی» است. تعریفش مهم نیست. مهم این است که بتوانم هر کاری دلم خواست انجام بدهم و کسی هم متعرضم نشود. همین که جسمم آزاد باشد، میارزد به تمام آنچه رنگ و لعاب خدایش زدهاند و با آن میترسانندم. اندیشهی آزاد سیری چند؟! آزادی همین است که بتوانم همیشه ساز مخالف بزنم، با هر چیز و هر کس و هر عقیدهای!
حضرت خورشید! شما برایم زیباترین مرد دنیایید در عصر معاصر. همینطور مقتدرترین، پاکترین، مهربانترین و آدمترینشان! احترام شما واجب... اما من از مردان بزرگ میهنم گله دارم. از آنهایی که دستشان میرسید و میرسد، اما کاری نکردند و نمیکنند!
مردان میهن من خوابند. مردان میهنم بیداریشان به ساختن سد و جاده میگذرد. سدسازی در برابر هجوم فرهنگ برهنگی را که به گردن بگیرد؟ جاده میسازند برای رسیدن به کجا؟... تمام آبادیهای میهن من دارند تبدیل میشوند به ناکجاآباد! محض رضای خدا کسی صدای من را میشنود؟!
حضرت نفس مطمئنه! کسی باید به صورت مردان میهن من آب بپاشد؛ که بیدار شوند و ببینند سدها و جادههایشان دردی از بیاخلاقی من جوان شیعهی ایرانی دوا نکرده، عوضش کتابهایی که وزارت بیفرهنگی بهشان مجوز چاپ داده، عجیب به جان نفسم نشسته! بازیگران سینماهای جمهوری اسلامی، اشاعه دادند آنچه را که مردان میهنم باید جلویش را میگرفتند. و من حالا غرق تمام آن چیزهایی هستم که شما میخواستید جوانان آن دوره را از آن بیرون بکشید.
حضرت خورشید! کسی باید توی دهن مردان خفتهی میهن بزند تا شاید خواب از سرشان بپرد و به خودشان بیایند و ببینند که مجوز استفاده از سالنهای دانشگاهها را به گروههای شیطانپرستی میدهند!! چرا؟! من اعتراض دارم به تمام خیانتهای بزرگان میهن! اعتراض دارم به اجرای موسیقی متال و اسلایر در دانشگاههای بزرگ وطنم!!
مردان میهن من خوابند، شاید هم خودشان را به خواب زدهاند. جوانان میهنم دستهدسته بیاعتقاد میشوند و کمکم دل میسپارند به شیطان، و مردان میهن گوشهای ایستادهاند، محو تماشا!
حضرت خورشید، مردان میهنم مرگ مغزی شدهاند! امیدی به برگشتشان...، اگر هم هست، من تاب انتظار بیشتر ندارم. اگر در آیین جد شما سکوت، جواب حملهی همهجانبه به روح پاک و تازهنفس جوانان است، من از آیین محمد (ص) برمیگردم! من به سمتی میروم که مقاومت را یادم بدهند و قیام را! من با سکوت بزرگان میهنم در برابر نابود شدن و پوسیدگی تدریجی همسالانم نمیتوانم خودم را قانع کنم.
من از تمام آنهایی که آیین زیبای محمد (ص) را، که میگویند «اگر بشناسیاش محال است عاشقش نشوی»، پیش چشمانم دستوپاگیر و ناکارآمد جلوه دادند، گله دارم. و گلهام را پیش شما آوردهام که بزرگمان بودی. و هستی...
به امید سلامتی رهبر بزرگوارمان، تا ظهور دولت دوست...
حرفها دارم با شما... دعا کنید برای ظهور دولت دوست...
یا حق.