بسم رب الحسین (ع)
امام رضا (سلام الله علیه):
چون ماه محرّم میرسید، کسی پدرم را خندان نمیدید...
------------------------------------------------
محرّم رسیده و خنده بر لبهای شیعیان میپژمرَد. باز سینههامان گـُر میگیرد و باز ندای «هل مِن ناصر...» بعد از قرنها، عطشِ لبّیک میاندازد به جانمان...
جان به فدای نالهها و اشکهای سوزناک مولایمان...
اشکهایی که از عمق جراحت نینوا میشکفد و رنگ خون دارد...
و مگر کوچهی بنیهاشم و مظلومیت بانویش میگذاشت اشک چشمان نازنین مولایمان خشک شود...؟
و غربت مدینةالنبی... و بقیع بیبارگاه... و محراب کوفه... و زندان سامرا و...
------------------------------------------------
اما آقا...
تمام ماههای ما شده محرم...
تمام روزهای ما شده عاشورا...
که خون شیعیان... نه!
مسلمانان... نه!
کودکان بیتکلیفی که مسیحیت و اسلام نمیدانند، هر روز به زمین میریزد؛
آن هم به دست پستتر از حیواناتی از نسل پلید یزید و شمر و...
مولا...
تمام فدک... نه!
تمام این خاک شده کربلا.
که تشنگی به جانمان میاندازند و با جامهای زهر سیرابمان میکنند.
و هر روز و ساعت و ثانیه قربانی میدهیم...
برای برهنگی
برای آزادی و بیبندوباری
برای این زرقوبرقهای تمامنشدنی
برای این زندگی ماشینیِ الکتریکیِ...
------------------------------------------------
مهدیِ زهرا!
حسینِ زمانه!
کربلاتر از میانمار و فلسطین و بحرین و...؟
عاشوراییان!
هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُ المَهدیّ...؟