صفحۀ کاغذ خالیست ،
اما
اندیشه ای در سر ، خرمن خاک آلود دل را به باد می دهد
و چشم به خود می بیند دریای گرد و غبار را که در آسمان خرامان به اوج می رود .
ناگاه ابری بر فراز می آید و با غرشی شروع به گریستن می کند ...
ای وای
مبادا کس را ، نظاره گر حال دل باشد !
ای وای
مبادا خرمن باد خورده ، اینک بر گِل و لای نَفس پنهان گردد!
ای وای
چشم دیگر زیر رگبار ابر تاب باز ماندن ندارد .
سبد ها پر ز اندوه
دلها پر ز غم
افکار پر ز شک
اندیشه ای نو باید
بادی نو
چشمی نو
بهاری نو
فصل خوشه چینی دوباره
و می آید صاحب خانه
می دانم
می آید ...
سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به ما بزنید.
سلام
خوشحال می شم به سایت ما بیایی
خوشا به حال ابر...
خوشا به حال دل...
خوشا به حال بهار...
خوشا به حال هاتف...!
مرسی...
بسیار زیبا و دوست داشتنی نوشتید...مثل همیشه...
ممنون از حضور شما دوستان عزیز در وب خودتون...
شاد باشید و سلامت...
سلام...
خوبین جمیعن؟
خسته نباشین...
عالیست.... ( چشمک )
ما نیز منتظریم...
فعلا دوستان...
سلام .
حسودیم شد به هاتف عزیز ...
زیبا گفتین حقیقت حرف حق رو ...
زنده باشین ...
یا علی .
گر چه پنهان ز نظر چهره زیبای تو نیست
چه کنم دیده من لایق دیدار تو نیست