سلام آقا جانم؛
نیم ساعته که پشت سیستم نشستهام و خیره شدهام به باکسی که باید توش برای شما بنویسم؛ منتظرم کلمات سرریز کنن از قلبم و صفر و یک بشن و بریزن تو صفحهی مانیتور. همش میگم باید قشنگ حرف بزنم. باید عبارتهای قلمبه و سلمبه بگم. باید یه جوری بنویسم که همه وقتی میخوننش کیف کنن از این همه آرایههای ادبی که لابهلای جملات این متن قایم شده.
ولی هر چی بیشتر فکر میکنم، هر چی بیشتر تو سفیدی این صفحهی خالی عمیق میشم، هیچ چیزی تایپ نمیشه. هیچ فرمانی از مغزم کولهبارش رو نمیبنده و راه نمیافته تا برسه به سرانگشتهام و این ده تا بند انگشتی رو که قراره سرباز سایبری امام زمانم باشن رو به حرکت در بیاره ...
فکر کنم باید از فکر آرایه و ادبیات و هنر به خرج دادن توی نوشته صرف نظر کنم. با خودم قرارداد می کنم فقط بنویسم و با مولا و سرورم راحت باشم. از اولین چیزی هم که به ذهنم برسه مینویسم برای آقام. برامم مهم نیست که دیگران خوششون بیاد یا ازم ایراد بگیرن.
اصلا اینا همهاش درد دل من با آقاجونمه. به کسی چه که من توی وقتی که از شما گرفتهام چه حرفایی می زنم. اومدم پیش آقام برای مشاوره و میخوام حرفای خصوصی بزنم. مگه کسی حق داره بهم بگه چی بگم و چی نگم؟
آقا جونم، حقیقت اینه که وقتی پرسپولیس و استقلال داشتن با هم بازی میکردن، همهاش به این فکر بودم که الآن شما کجایین و چیکار دارین میکنین. یا دارین از یه مستمندی دستگیری میکنید، یا دارید برای شفاعت ما دعا میکنید، یا دارید برای گره باز کردن از مشکلاتی که ما آدمها درست کردهایم برای خودمون، فکر میکنید و راه چاره پیدا میکنید برامون، یا دارید نماز می خونین و قرآن قرائت می کنید.
نمیدونم. فقط میدونم که از شما خیلی کم میدونم. نه فقط من ها، خیلی از ما جوونها همینطوری هستیم. اصلا از شما برامون خیلی کم گفتهان. اینقدر که بیشتر وقتا یادمون نیست که شما هستید، الحمدلله زنده هستید و دارید مدیریت میکنید زندگی شیعههای واقعی رو.
بالاخره شما امام و پیشوای ما هستید. اگر مشکلی برامون پیش بیاد شما باید کمکمون کنید توی حلش، اگر با هم بحثمون شد، شما باید قضاوت کنید بینمون، اگر جنگی شد، شما باید رهبری ما رو بکنید و راهنمامون باشید. اگر مسأله شرعی داشتیم، شما باید راهنماییمون کنید. اگر چیزی میخوایم و نیازی داریم، شما باید کمکمون کنید برای به دست آوردن خواستههامون. اینا همهاش حقوق ما مردم هستش که بنا به گفته پدر بزرگوارتون، حضرت امام علی (ع) به گردن حاکم و مولای شیعیانه.
شما هم الآن مشغول همین کارها هستید. اما ما نمیتونیم و نمیخوایم که بتونیم حضور شما و مدیریت شما رو درک کنیم. نمیتونیم بفهمیم که بنا به شرایط امروز، شما مستقیم با ما در ارتباط نیستید و به جای خودتون، نمایندههاتون رو بالای سر ما گذاشتید که مراقبمون باشن. عقلمون نمیرسه که مولامون زنده است، داره برامون تلاش میکنه و کارهامون رو پیش میبره. نمیفهمیم که هر روز شما، به حل و فصل مشکلات ما داره میگذره. متوجه نیستیم که ولایت، ادامه راه امامت هستش. یادمون رفته که فقاهت و مرجعیت، وظیفه داره پل بین ما و شما باشه.
تا مشکلی پیدا میکنیم، به جای اینکه سراغ نمایندههای شما بریم و ازشون کمک بخوایم، شروع میکنیم غر زدن به خدا. شروع میکنیم به ذکر نا امیدی خوندن. یا میافتیم دنبال این دکتر و اون دکتر برای اینکه برامون قرص اعصاب تجویز کنن. اصلا لعنت به این همه قرص که باعث شدن یادمون بره راه حل مشکلای روحی ما شما هستید نه مواد شیمیایی.
آقا، درگیری ذهنی زیاد دارم. متعجبم از اینکه چرا تمام زندگی ما شده چشم و همچشمی. بیشتر ساعات روزهامون به این میگذره که از این، حرف ببریم برای اون و از اون، حرف بیاریم برای این. غیبت کنیم، تهمت بزنیم، زیرآب اطرافیانمون رو بزنیم. در مورد دیگران قضاوت کنیم. حق دیگران رو بخوریم و پامال کنیم. به داشتههای مردم حسودی کنیم. اه اه اه.
نمیگم خودم اینطوری نیستم ها. آقا از شما چه پنهون، شما که خودتون میدونید شرایطمو. دیگه فکر کنم اینجا لازم نیست بگم چقدر درب و داغونم. چون اونی که ستارالعیوبه اگر نمیخواد بنده رسوا بشه، چرا خود بنده تلاش کنه برای رسوا کردن خودش. بگذرم از این حرفا که شما باید برای باقی شیعههاتون هم وقت بذارید و من فرصت زیادی برام نمونده. منظور اینکه خودم از همه مشکلاتم بیشتره اما به جون خودم دوست دارم عوض بشم. دوست دارم خوب بشم. بشم اونی که شما می خواید. بشم اونی که خدا دوست داره. ولی نمیتونم...
نمی تونم بفهمم راه حل خلاصی از این مشکلات روزمره و بدرفتاریهای هر روزهام و بی اخلاقیهایی که گریبانگیر من هستن چیه. نمی دونم چه جوری می تونم از چشم و همچشمی و حسادت و ریا و کینه و دروغ و هوسرانی و ظلم و حقخوری از مردم و ... نجات پیدا کنم. آقای عزیزم، از شما میخوام راهنماییم کنید. می خوام کمکم کنید اونجوری باشم که شما و خدا می خواید. خواهش می کنم. من دوست دارم آدم باشم. دوست دارم یه بچه شیعه درست و حسابی باشم. اما نمی دونم چه جوری. فقط شما هستید که می تونید راهنماییم کنید.
آقا، الآن می خوام برم قرآن رو باز کنم و یه صفحه رو بخونم. شما رو به عصمت مادرتون، حضرت خانم فاطمه مطهره (س) قسم میدم که راهکار آدم شدن رو بهم توی این صفحه نشون بدید ... شما رو قسم میدم به مظلومیت پدرتون که کمکم کنید راهم رو توی این صفحه قرآن پیدا کنم... مرسی ازتون.
براتون از خدا سلامتی و تعجیل در ظهورتون رو می خوام آقا جان.
التماس دعا.
پ.ن:
قرآن مجید رو باز کردم و صفحه 264 اومد که در قرآن با رسمالخط عثمانطه، سورهی حجر، آیات 32 تا 51 میشه.
به نام او...
تو را من چشم در راهم .
تو را من چشم در راهم !
تو را من چشم در راهم ...
تو را من چشم در راهم ؟
... تو را من چشم در راهم .
... تو را من چشم در راهم !
... تو را من چشم در راهم ؟
... تو را من چشم در راهم ...
به یاد او...
تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
"اللهم عجل لولیک الفرج"
این جمعه هم گذشت...
یک روز جمعه
کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
مثال نور می آید
امید قلب ما روزی مثال نور می آید