سلام ؛
در سایتی مربوط به امام زمان (ع) گشت و گذار می کردم که متن زیر به چشمم خورد و چون محتوای متن زیبا و دل نشین بود و از آن مهمتر ، تاریخ نوشته شدن متن ، درست به سال گذشته و چنین روزی باز می گشت ، تصمیم گرفتم آن را برای شما عزیزان نیز به نمایش بگذارم .
تنها کافیست برای سعادتمندی نویسنده ی این متن ، صلواتی ختم کنید و از خواندن دل نوشته ی ایشان لذت ببرید .
نوشته شده در ۳۰ فروردین ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۳۳ توسط : ف. حجتى
در سایت : مؤسسه تبلیغ و انفاق امام زمان( عج )
اگر آقا بیاید ...
آدم اگر در صحن مطهر کریمه اهلبیت، فاطمه معصومه علیها السلام باشد و نسیم دلنواز بارگاه ملکوتى بانو را احساس نکند، هم به خودش جفا کرده و هم به آنهایى که مىآیند و دلشان مىخواهد در آن حوالى پر و بالى بزنند.
آنچه آب و هواى ملکوتى و بارانى حرم مىطلبد «ذکر» است، ذکرى که با رشته نخ تسبیح به هم متصل مىشود و انسان را به نقطه نورانى عالم متصل مىکند. اگر در این حال و هوا، چشمهایت را ببندى و تنها به صداهاى اطراف گوش کنى آنچه مىشنوى متفاوت استبا آنچه در مکانهاى دیگر شنیده مىشود.
صداى زائران، صداى صلوات، صداى نوحهسرایى، صداى بال زدن کبوتر، صداى استغاثه و خلاصه صداى نالههایى سوزان که قلبهاى یخ بسته را آتش مىزند و گاهى این نالهها آنچنان تاثیرگذار و بر افروخته است که آدمى را وادار مىکند که براى همیشه آن را در ذهن خود ماندگار کند.
درست مثل آنچه این بار من مىشنیدم، صدایى خسته و انتظار کشیده، نالهاى ملایم و آرام از دهلیزهاى قلب مادرى بلند بود، گریه مىکرد و حرف مىزد و آتش به جانها مىریخت، گاهى حسین حسین مىگفت، گاهى از «بانوى کرامت» کمک مىخواست و گاهى گویا با کسى صحبت مىکرد که سالها انتظارش را مىکشید. پسرم، عزیزم، بچهها اومدن. دوستات آمدن.
اما خبرى از تو نبود هر چى تابوتارو گشتم پیدات نکردم. هر چى به اسم شهدا چشم دوختم اسم قشنگ تو رو ندیدم. آخه تا کى مىخواى توى اون بىکسى بمونى. به خدا چشمام سفید شده، اونقدر چشمهایم را به در دوختم و انتظار اومدن تو رو کشیدم که دیگر سو ندارد.
آتش از واژههاى سوزان این مادر زبانه مىکشید و هرم آن هر آنچه در شعاع این لحظات بود، مىسوزاند. بعضىها توان سوختن نداشتند شاید هم سعادت آتش گرفتن در وجودشان نبود. به هر صورت، تنها آنهایى در این شعاع آتشین مىماندند که دلى براى سوختن داشتند و آنها که با روزمرهگى و روزمرگى مانوس بودند از دایره عشق محو مىشدند.
باورتان نمىشود. اما حرفهاى این مادر پیر هر لیلىاى را مجنون مىکرد. آنقدر زیبا واژه واژه دردهایش را به ترسیم مىکشید که گویى هنرمندى چیرهدست، واژههایش را با رنگ و لعاب عشق به مردم هدیه مىدهد. او مىگفت: از صداى دردآلود یک مادر تنها و غریب باید سرهاى بىخیالیتان درد بگیرد و آرامشهاى دروغینتان به هم بخورد.
شمایى که حتى تحمل صداى مادر یک شهید را ندارید باید عنوان زنده بودن را از خود بردارید و حتى مردهاى در جمع زندگان هم نباشید. صبورى مادر شهید در مواجهه با این بىمهرى آشکار، مرا به فکر وامىداشت که گلدستهها، سرود نماز را فریاد کردند. مادر شهید کمکم آرام شد به صف جلو رفت چادر رنگىاش را روى سرش گذاشت و آماده نماز شد. دیگر بلند گریه نمىکرد، فریاد نمىزد، حتى حرف هم نمىزد فقط گاهگاهى آرام اشکى از گوشه چشمش سرازیر مىشد.
حالا به این فکر مىکنم که چرا ما اسیر لحظات دردناک دنیا شدهایم؟ چرا دیگر به گل سرخ عشق نمىورزیم؟ چرا مثل آن روزها آسمان و زمین و گل و شهید برایمان زیبا نیست؟ چرا بعضىها از صداى آهنگهاى وحشتناک بیگانه آرامش کاذب مىیابند. اما این صداى آرام و دردناک دلشان را نمىسوزاند؟ چرا اینقدر غافلیم؟ و چرا اینقدر از شهدا دور شدهایم؟ کاش این سؤال لابهلاى ذهنمان کمى بیشتر خودنمایى مىکرد که هر کدام از ما هر روز چقدر از وقتمان را به شهدا اختصاص دادهایم؟ چقدر به آنها فکر مىکنیم؟ چقدر وصیتنامههایشان را خواندهایم؟ و چقدر با آنها بودهایم؟ آیا اصلا لذت با شهدابودن تا به حال در ما وجود داشته؟ چقدر نسبتبه آنها احساس مسؤولیت مىکنیم؟ و چه مقدار خود را مدیون خون پاکشان مىدانیم؟ تا به حال چندبار شانههاى صبورى یک مادر یا پدر شهید را زیر دستهایمان فشردهایم تا به آنان آرامش بدهیم؟ در حالى که آنها آرامترین زنان و مردان این سرزمیناند و نیازى به آرامش ما ندارد. آنهایى که هر روز همراه و همدم و همزبان شهدایشان هستند به بیچارگانى چون ما نیاز ندارند این ماییم که محتاج آنانیم و البته در این روزگار نگاههاى پر محبت و دستان گرمشان از جمله منابع پرانرژى معنوى محسوب مىشوند.
باید به درد دلهایشان وجودمان را آرامش بخشیم و از نگاههایشان نیرو بگیریم. باید همراه با آنها انتظار بکشیم. باید منتظر باشیم تا فرزندانشان بیایند، فرزندان شهیدى که سالهاست همه ما را در انتظار گذاشتهاند نه خبرى و نه اثرى. نمىدانم تا به حال دلتبراى شهدا تنگ شده؟ نمىدانم تا به حال منتظر بودهاى؟ اصلا تا به حال چقدر انتظار کشیدهاى؟ انتظار، چه مىگویم؟ بهترین واژه این روزها. راستى مىدانى اگر آقا بیاید همه مادران چشم انتظار دیگر انتظارشان به سر خواهد آمد. اگر آقا بیاید عطر شهید فضاى دلهایمان را سرشار مىکند. اگر آقا بیاید شهیدان زندگى دوباره را در قدم بهارى او آغاز مىکنند و در یک کلام، اگر آقا بیاید آن مادر صبور درد دلهاى خودش را براى آقا بازگو مىکند و شاید هم شکایتها و شکوههایش را از ما، از من و تو، از ما که درک نمىکنیم مادر سه شهید بودن یعنى چه؟...
هنوز در حرم بودم. جاى شما خالى. بسیار باصفاست صبحهاى حرم، به خصوص که با کبوتران در حوالى گنبد چرخ بزنى، با نالههاى یک مادر شهید عشق کنى و با حنجرههاى منتظر دعاى ندبه را فریاد کنى، آنهم در باران و خیس شدن در صحن، نظاره گر چشمهاى بارانى که مىسرایند : اگر آقا بیاید ...
" متى ترانا و نراک "
سلام .
قسم به تلخی صبر ، به التیام تسلی ، به التهاب شکست ، قسم به ساحت صبح ، قسم به شوکت شب ، قسم به صبح ظهور ...
که باز بر سر دلدادگی ات هم عهدیم !
قسم به عشق کزین راه بر نمی گردیم ...
( از وصیتنامه ی یک شهید )
ممنون از مطلب جالبی که نوشتید .
شاد باشید و سلامت .
یا حق .
به کوی میکده گریان و سر فکنده روم
چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش
سلام ... ممنون ... موفق باشید .