سلام؛
لطفاً هیچ کس جز آقایم مهدی (عج) این نامه را نخواند ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تاریخ: عصر بیایمانی و بیحیایی، بیغیرتی و بیهویّتی
پیوست: دعای خیر، اقدام عاجل، تقاضای ظهور ...
از: یک انسان گنهکار امّا خواهان تغییر
به: مولا و مقتدایم، امام عصر (عج)
آقا جان، سلام.
شهادت مادر گرامی شما، بر دل آنها که نگران حجب و حجاب، عفّت و حیا، ایمان و اسلام در این دنیای مرده و تاریک هستند، داغ جگر سوزی به جای گذارد. داغی که اثرش بر دلهای سوختهی شهیدان زمان ما پیداست ...
آنها که فاطمه را فهمیدند کم هستند. چقدر دلم میسوزد وقتی میبینم این عدّهی قلیل، ناچار به بر دوش کشیدن بار بیفکری و ناآگاهی ما دربارهی این موضوع هستند. چه کار سختی در پیش دارند. چه تنهایی ناتمامی را تجربه میکنند ... با تمام اینها، حتماً باید از این رسالت خوشحال باشند. چرا که پا در رکاب شما و قدم بر جای اقدام شما دارند. شاید این، آن دلگرمیای باشد که خستگی را از تنشان میرهاند و امید به ادامهدادن را در دلشان زنده میکند ...
این نامه را برایتان نوشتم تا از شما یاری بخواهم، تا از شما همفکری بگیرم. تا گلایهی خود از عملکرد جوانان امروز را برای شما بیاورم و در عوض، راه چاره پسگیرم.
امروز با تمام فریادهای عدالتخواهی و شعارهای عدالتسازی و عدالتگستری، بیعدالتی تمام در حقّ بانوی دو عالم، معصومهی محبوبه، زهرای مطهرّه، صدّیقهی شریفه روا داشتهاند ...
امروز، معصومیّت و مظلومیّت مادر بزرگوار شما، از ذهن ما فراموش شده و خودآرایی و نمایانگری و ظاهرسازی و ظواهرپرستی جایش را گرفته است.
امروز، فرامین خداوند متعال، اوّلین مبنای عملکرد ما نیست. امروز بر روی زمین و بر دلهای جوانان ما، پول، زیبایی، جاه و مقام خدایی میکند. امروز، حضور خدا در پس اعمال ما متجلّی نیست ...
امروز، مادر از سنگینی سیلی پسر بر روی صورتش میهراسد، امروز پدر از احوال دخترش خبر ندارد. امروز برادر، برادر میکشد. امروز کسی خدا را نمیشناسد ...
امروز، با بیحرمتی تمام، معصومین و معمومین را کنار زدهاند و امثال گلزارها و گلشیفتهها را امام و مقتدا میدانند ... امروز، قبله سمت و سویی ندارد ... امروز قلم به اندازهی کافی نداریم برای ثبت مشخّصات خداهای مصنوعی و انسانی و مادّی ... امروز شهوت فرمانروایی میکند ...
امروز دانشگاههایمان چون است ... بیشتر نمیگویم ... خدا مرا ببخشد. خودتان از من بر همه چیز واقفترید ... خوب میدانید چه میبینیم در کلاسهای خالی از علم، مملو از فساد ...
امروز قیافههامان با چهارپایان تفاوتی ندارد. امروز از پس شال و مقنعه و روسری دخترانمان "یال، یالی به مثابه یال اسب" آویزان است ... امروز پسرانمان در فریبندگی و دلربایی، چیزی از دختران کم ندارند ... امروز غیرت را باید قطره قطره جمع کنی تا شاید بشود به آیندگان بشناسانیاش ...
امروز ما دیگر ما نیستیم. امروز هرکسی که لغتی یاد گرفت، برای خودش شد "من". امروز ما یک ملّت میلیونی نیستیم. امروز ما میلیونها "من" خودباختهایم ... امروز ما هیچ چیز نیستیم ...
بیش از این نمیگویم. وقت شما، جان شما ارزشمندتر از شنیدن بندهای ناپاک همچون من است ...
فقط از آنان که هنوز جرعهای از معرفت در وجودشان هست عذر میخواهم. آنان را باید از امثال انسانهای درون این نوشته جدا دانست ... کم هستند اما هستند. ببخشند مرا به بزرگواریشان.
یا حق ...
م.پ.ن ( راهی )، گنهکاری که به دنبال راه نجات است ...
سلام.
به حرف شما گوش ندادم و خوندم!
اما چی بگم... حرف حساب جواب نداره.
این روزا فکر اون روزا آدم رو از گفتن "شاد باشید" دور میکنه. نمیشه گفت اصلا...
پیروز باشید و سپاس بابت نوشتهتون.
مولانا ؛ یابن الحسن؛
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد.....نیامدی...
.........