به نام خدا...
آسمون آبی و تمیز بود. تیکههای سفید ابر رو از پنجرهی اتاقم میدیدم که آروم حرکت میکردن. سرعت حرکت ابرها بیشتر شد. انقدر که در عرض 2-3 ثانیه از آسمون حیاط خارج میشدن. یهو یه تیکه ابر سبز اومد و سریع رد شد. یه عالمه آدم اومده بودن توو اتاقم که از پنجره این صحنهها رو تماشا کنن.
ابر سبز خیلی زود از حوزهی دیدمون خارج شد، اما احساس میکردم هنوز قراره چیزهای عجیبتری ببینیم، برای همین مامان رو با صدای بلند خبر کردم. راستش اون تیکه ابر سبز با اینکه برام جالب و قشنگ بود، اما منو ترسونده بود، چون یاد HAARP افتاده بودم...
هنوز ابرها با همون سرعت رد میشدن. بعد از اون ابر سبز، چند تا ابر سیاه به شکل مستطیلهای کمعرض و نامرتب رد شدن. یاد مقالهای افتادم که سال 86 توی روزنامه خونده بودم، که قبل از زلزله، ابرهای سفید به شکل بلند و نازک اطراف گسل دیده میشدن (البته این فقط یه نظریه بوده که ثابت نشده بود!). دلهرهم بیشتر میشد.
احساس میکردم همهی مردم دنیا دارن این صحنهها رو تماشا میکنن. دیگه توو اتاق من نبودیم. توو یه فضای باز بودیم.
بعد از همهی اینا، وقتی توجه همهی مردم به آسمون جلب شده بود، ابرهای سیاه که معلوم بود پر از بارون هستن، منظم و با وضوح کامل، آیههای قرآن رو توی صفحهی آبی آسمون مینوشتن... دیگه نمیترسیدم. از شوق گریه میکردم.
کلمهای که کاملاً یادمه «الحَقّ» هست که توی آیهها درشتتر نوشته میشد...
حال و هوای مردم جالب بود. بعضیا به سجده افتاده بودن. بعضیا گریه میکردن. بعضیا مات و مبهوت فقط تماشا میکردن. بعضیا با خوشحالی میگفتن «این یکی از اصلیترین نشانههای ظهوره! امسال دیگه سال ظهوره!».
خواب شیرینی بود... همین دیشب دیدمش... :)
پ.ن: ولادت حضرت زهرای مرضیه (سلامالله علیها) رو به آقا امام زمان (عج) و همهی دوستان آدینهای تبریک میگم. روز مادرهای عزیز هم نیز مبارک. انشاءالله همیشه سالم و شاد و سرزنده، بالای سرمون باشن... الهی آمین.
به امید ظهور دولت دوست...