به نام خدا...
تا برقرار حُسنی، دل بیقرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد
تا پیش تو نمیرد، جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیابد، دل بیقرار باشد
جانا ز عشق رویت، جانم رسید بر لب
تا کی ز آرزویت، بیچاره زار باشد؟
آن را مخواه بیدل کو بیتو جان نخواهد
آن را مدار دشمن کت دوستدار باشد
درمان اگر نداری، باری به درد یادآر
کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد
با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان
با غم بهسر توان برد گر غمگسار باشد
خواهی بساز کارم، خواهی بسوز جانم
با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟
از انتظار وصلت آمد به جان عراقی
تا کی غریب و خسته در انتظار باشد؟
به امید ظهور دولت دوست...
یک سال دیگر هم گذشت و خورشید زنده رخ نمایان نشد. میلادش مبارک.
پ.ن. سحرگاه دوشنبه 8 امرداد سال248 هجری شمسی، مطابق با نیمه شعبان سال 255 طلوع حضرت صاحب صلوات الله