. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

انتظار...

به نام خدا،صاحب اقتدار بردبار

مولاى من

از گذشتگان هر که خبر دار میشد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنماى خود را فراموش مى‏کنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمى‏آمد که مى‏توان بدون خورشید هم زندگى کرد و باورشان نیامد که مگر مى‏شود بدون گرماى محبوب، سرد و یخ زده روزگار را گذراند.
حبیب من!
قصه پر غصه فراق و جدایى تو را هر اهل دلى که بشنید از درد جانش به خزان نشست .
اهل دل که نه، داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانى که خواندند پژمرده گشت...
کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقت کردند، ماهیان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند
امّا
این درد را به کجا برم
اى حبیب همه جان‏هاى پاک
اى حبیب هر سنگ و درخت
من، من که باید مدام به انتظار تو باشم.
من که باید چشمانم همیشه اشک آلود نیامدنت باشد .
من که باید بغض بزرگى همواره راه نفسم را بگیرد .
آسوده و بی خیال
به دور از تو به خود مشغول شدم
آرى همه ما به خود مشغول شدیم
رفتیم به نماز ایستادیم و نفهمیدیم که او شرط نماز؛
یعنى قبله ما
در کجا مانده است .
نفهمیدیم که او در کجا تنها مانده است .
نفهمیدیم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد.
نفهمیدیم نماز بدون تکبیر پیشواى محبت نماز نیست و از این رو همه نمازهایمان رنگ عادت به خود گرفت .
آرى رفتیم به طواف حرم و نفهمیدیم که خورشید و ماه و ستاره، همه مخلوقات طواف وجود او میکنند به پرده کعبه چنگ زدیم و هیچ نفهمیدیم که پرده کعبه حرمت لباس او را نیز ندارد. نفهمیدیم که این همه حاجیان راه صفا گم کرده‏اند .
و اینک که این همه را مى‏نگرى
گریه‏اى غریب بر دلت سنگینى مى‏کند .
چه مدت‏ها که در هنگام اشک او ما بى‏خبر بوده‏ایم !
چه ساعت‏ها که در هنگام حزن او ما بى‏خیال بوده‏ایم.
مولاى من!
آنقدر روزها و شب‏ها آمد که ما به خود نیامدیم و نپرسیدیم چرا تو در صحراها خیمه نشین شده‏اى. چرا که دور از مردمان زندگى مى‏کنى ؟
ما به خود نیامدیم و تو هر روز امیدوارى که ما به سویت برگردیم .
تو هر روز چشم انتظارى که ما براى نیک بختى خودمان ،
براى سعادت خودمان به سوى تو برگردیم .
مولاى من!
اى خسته سال‏هاى طولانى غیبت ،
اى رنجور نامردمى ما ،
اینک ما ،
در دل تار شب ،
در خلوت بی ‏کسى روز ،
آرام بر مى‏خیزم ،
دو رکعتى نماز حاجت مى‏خوانم که مرا ببخشى .
دو رکعتى نماز نیاز مى‏خوانم که بدى‏ها و غفلت هایم را نادیده بگیرى ،
و تو چقدر مهربان
همه گذشته‏هایم را ، همه بدى‏هایم را ، مى‏بخشى ، نادیده مى‏گیرى
مهربان و پر نورمرا مى‏پذیرى

آرى صداى شکستن دلم را اول از همه تو شنیده‏اى.

دل نگران من قبل از همه تو بوده‏اى.
مهربان و پر نور ، مرا مى‏پذیرى ، و نواى گرم و صمیمى‏ات در بند بند وجودم شنیده مى‏شود که میفرمایى:
خدایا،خداوندا! از درگاهت مى‏خواهم که از ثواب‏هاى من مهدى بردار و در نامه اعمال شیعیانى قرار ده که اینک دل شکسته و خجلت زده برگشته‏اند؟

**اللهم عجل لولیک الفرج**


جهان تو را میخواهد...


به نام خدا،صاحب اقتدار بردبار
جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است.

 بادها پراکنده در هر سو، ستم‌باره‌های خویش را بر دوش می‌کشند.

 اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه می‌کنند.

یک منجی، فقط یک منجی است که می‌تواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.

درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می‌سپارند تا زردی و

  سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه‌هایشان برساند.

 دل‌ها در غربت خاک، غریبه و تنها جان می‌دهند.

 ماهیان قلب‌ها خشک‌سالی محبت و مهربانی را تاب نمی‌آورند.

 چشم‌ها چشمه‌های خشکی شده‌اند که کمتر به اشک شوق می‌اندیشند
 
   که گریه‌های فراق، آنان را امان نمی‌دهد.

تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیس‌ها تاب ایستادن
را بیش از این ندارند.
کشتی‌های عدالت و انصاف در هیاهوی بی‌امواج صدایشان به گِل نشسته‌اند
 
و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حق‌طلبی خویشند.

هر روز که عرش از صدای ضجه ستم‌دیدگان به لرزه درمی‌آید،
زمین، چهار ستونش فرو می‌ریزد.
لرزش بر اندام آدمیان افتاده.

 قدم‌هایشان سست شده، ایستاده‌اند؛ اما غبارهایی را می‌مانند در هوا.

هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست!

نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست.

خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب.

گریانند؛ ولی نمی‌دانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟!

فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم
غوطه‌ور است. همه چیز در حال غرق شدن است.
همه چیز در حال از بین رفتن است.

 همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند که دست‌های رها و خالی را بگیرد

و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.

سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده،

 بی‌آنکه خبری از آمدن تو آورده باشد.

سخت است هر روز به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی،

بی‌آنکه به آرامشش دست‌یابی.

سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی

و باز هم هیچ کس را در آن سوی جاده نبینی.

سخت است پنجره را باز کنی و به دور دست‌ها خیره شوی

و هیچ چیز جز چشم‌های منتظر کاج‌ها نبینی.
جاده‌های کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشم‌های خیره شده به روبه‌رو ...‌.

 پنجره‌های گشوده شده، فریادرسی را می‌خواهد
که خواب ستم و بی‌عدالتی را بر آشوبد.

 سواری را می‌خواهد که منتظرانش او را از پشت شیشه‌های به شوق آمده، ببینند.

جهان تو را می‌خواهد.

یقین

سلام؛


بهش می‌گم: "واسه خونه چه فکری کردی؟"


می‌گه: "وام می‌گیرم."


لبخند می‌زنم و می‌گم: "خرج مراسم چی؟ ماه عسل رو قراره برید حج عمره و بعدش ولیمه بدید. این، خرجش از یه عروسی معمولی خیلی بیشتره که ..."


می‌گه: "وام می‌گیرم."


می‌گم: "دیوونه شدی؟  این وام‌ها مگه قسط ندارن؟ مگه نباید پسشون بدی؟ مگه تو چقدر در آمد داری؟ این همه قسط رو چه جوری می‌خوای بدی؟"


می‌گه: "من که قرار نیست بدم. من قبلاً اینا رو هماهنگ کردم. امام زمان قراره بده ...  بهم قول داده کمکم کنه. خود خدا ضمانت کرده که کمک می‌کنه، واسطه‌ی این کمک هم امام زمانه ..."


من هاج و واج موندم و همینجوری مثل کسایی که روح دیده باشن، خیره شدم بهش. دهنم باز مونده. نمی‌دونم چی باید بگم ... واقعا گیج شده‌ام از حرفش. توی 1 ثانیه، صد بار، دویست بار، سیصد بار، شایدم هزار بار، حرفاشو با خودم تکرار می‌کنم.



فقط به این همه یقین و این همه اطمینانش به اینکه امام زمانش هست و محکم پشتش ایستاده غبطه می‌خورم ...


آروم به حال خودم گریه می‌کنم ... آروم به شک خودم، افسوس می‌خورم ... 


...

منجم یهودی

هنگام تولد حضرت ولى عصر (ع) منجمى یهودى در قم اقامت مى‌کرد که در آن سامان شهرت بسزایى داشت. 

احمد بن اسحاق که از شخصیت‌هاى معروف قم و وکیل امام حسن عسکرى (ع) در قم بود، پیش منجم یهودى رفت و گفت: براى ما در فلان روز مولودى به دنیا آمده است، فال او را براى ما ببین.  

یهودى گفت: آن چه من از محاسبه‌هاى خود به دست مى‌آورم، این است که او یا پیامبر خواهد بود و یا وصی پیامبر. او شرق و غرب جهان را تحت حکومت و سیطره خود در خواهد آورد. من چنین در مى‌یابم که احدى روى زمین نمى‌ماند، جز این که در برابر او تسلیم مى‌شود. 

(روزگار رهایی ج ۱، ص ۱۴۱٫) 

از سایت www.daneshju.ir

غروب آدینه

به نام خدا... 

امام زمان (عج) را به آفتاب تشبیه کرده‌اند. 

اگر بخواهیم با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست... 

سلام

 

...