به نام خدا،صاحب اقتدار بردبار
مولاى من!
از
گذشتگان هر که خبر دار میشد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنماى خود
را فراموش مىکنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمىآمد که مىتوان
بدون خورشید هم زندگى کرد و باورشان نیامد که مگر مىشود بدون گرماى محبوب،
سرد و یخ زده روزگار را گذراند.
حبیب من!
قصه پر غصه فراق و جدایى تو را هر اهل دلى که بشنید از درد جانش به خزان نشست .
اهل دل که نه، داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانى که خواندند پژمرده گشت...
کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقت کردند، ماهیان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند
امّا
این درد را به کجا برم
اى حبیب همه جانهاى پاک
اى حبیب هر سنگ و درخت
من، من که باید مدام به انتظار تو باشم.
من که باید چشمانم همیشه اشک آلود نیامدنت باشد .
من که باید بغض بزرگى همواره راه نفسم را بگیرد .
آسوده و بی خیال
به دور از تو به خود مشغول شدم
آرى همه ما به خود مشغول شدیم
رفتیم به نماز ایستادیم و نفهمیدیم که او شرط نماز؛
یعنى قبله ما
در کجا مانده است .
نفهمیدیم که او در کجا تنها مانده است .
نفهمیدیم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد.
نفهمیدیم نماز بدون تکبیر پیشواى محبت نماز نیست و از این رو همه نمازهایمان رنگ عادت به خود گرفت .
آرى
رفتیم به طواف حرم و نفهمیدیم که خورشید و ماه و ستاره، همه مخلوقات طواف
وجود او میکنند به پرده کعبه چنگ زدیم و هیچ نفهمیدیم که پرده کعبه حرمت
لباس او را نیز ندارد. نفهمیدیم که این همه حاجیان راه صفا گم کردهاند .
و اینک که این همه را مىنگرى
گریهاى غریب بر دلت سنگینى مىکند .
چه مدتها که در هنگام اشک او ما بىخبر بودهایم !
چه ساعتها که در هنگام حزن او ما بىخیال بودهایم.
مولاى من!
آنقدر روزها و شبها آمد که ما به خود نیامدیم و نپرسیدیم چرا تو در صحراها خیمه نشین شدهاى. چرا که دور از مردمان زندگى مىکنى ؟
ما به خود نیامدیم و تو هر روز امیدوارى که ما به سویت برگردیم .
تو هر روز چشم انتظارى که ما براى نیک بختى خودمان ،
براى سعادت خودمان به سوى تو برگردیم .
مولاى من!
اى خسته سالهاى طولانى غیبت ،
اى رنجور نامردمى ما ،
اینک ما ،
در دل تار شب ،
در خلوت بی کسى روز ،
آرام بر مىخیزم ،
دو رکعتى نماز حاجت مىخوانم که مرا ببخشى .
دو رکعتى نماز نیاز مىخوانم که بدىها و غفلت هایم را نادیده بگیرى ،
و تو چقدر مهربان
همه گذشتههایم را ، همه بدىهایم را ، مىبخشى ، نادیده مىگیرى
مهربان و پر نورمرا مىپذیرى
آرى صداى شکستن دلم را اول از همه تو شنیدهاى.
دل نگران من قبل از همه تو بودهاى.
مهربان و پر نور ، مرا مىپذیرى ، و نواى گرم و صمیمىات در بند بند وجودم شنیده مىشود که میفرمایى:
خدایا،خداوندا! از درگاهت مىخواهم که از ثوابهاى من مهدى بردار و در نامه
اعمال شیعیانى قرار ده که اینک دل شکسته و خجلت زده برگشتهاند؟
سلام؛
بهش میگم: "واسه خونه چه فکری کردی؟"
میگه: "وام میگیرم."
لبخند میزنم و میگم: "خرج مراسم چی؟ ماه عسل رو قراره برید حج عمره و بعدش ولیمه بدید. این، خرجش از یه عروسی معمولی خیلی بیشتره که ..."
میگه: "وام میگیرم."
میگم: "دیوونه شدی؟ این وامها مگه قسط ندارن؟ مگه نباید پسشون بدی؟ مگه تو چقدر در آمد داری؟ این همه قسط رو چه جوری میخوای بدی؟"
میگه: "من که قرار نیست بدم. من قبلاً اینا رو هماهنگ کردم. امام زمان قراره بده ... بهم قول داده کمکم کنه. خود خدا ضمانت کرده که کمک میکنه، واسطهی این کمک هم امام زمانه ..."
من هاج و واج موندم و همینجوری مثل کسایی که روح دیده باشن، خیره شدم بهش. دهنم باز مونده. نمیدونم چی باید بگم ... واقعا گیج شدهام از حرفش. توی 1 ثانیه، صد بار، دویست بار، سیصد بار، شایدم هزار بار، حرفاشو با خودم تکرار میکنم.
فقط به این همه یقین و این همه اطمینانش به اینکه امام زمانش هست و محکم پشتش ایستاده غبطه میخورم ...
آروم به حال خودم گریه میکنم ... آروم به شک خودم، افسوس میخورم ...
...
هنگام تولد حضرت ولى عصر (ع) منجمى یهودى در قم اقامت مىکرد که در آن سامان شهرت بسزایى داشت.
احمد بن اسحاق که از شخصیتهاى معروف قم و وکیل امام حسن عسکرى (ع) در قم بود، پیش منجم یهودى رفت و گفت: براى ما در فلان روز مولودى به دنیا آمده است، فال او را براى ما ببین.
یهودى گفت: آن چه من از محاسبههاى خود به دست مىآورم، این است که او یا پیامبر خواهد بود و یا وصی پیامبر. او شرق و غرب جهان را تحت حکومت و سیطره خود در خواهد آورد. من چنین در مىیابم که احدى روى زمین نمىماند، جز این که در برابر او تسلیم مىشود.
(روزگار رهایی ج ۱، ص ۱۴۱٫)
از سایت www.daneshju.ir
به نام خدا...
امام زمان (عج) را به آفتاب تشبیه کردهاند.
اگر بخواهیم با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست...
...