. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

معمار عشق

 آقا جونم سلام؛ 

 

آقا، شما معمار دل من هستین. کلبه‌ی قلبم حسابی کلنگی شده. نیاز به بازسازی داره. بیا و این عاشقی رو، اونجور که بلدی ترمیم کن. 

آقای من، شما، دوغاب درز و دورزای زندگی من هستی ... در و دیوار روح من بدون شما اصلاً جلا نداره. بدون شما ناقص ناقصم. بدون شما هیچم. 

 

بیا و آجر به آجر این تن خسته رو نازک کاری کن. بیا و این سیمان سیاه دلمو با گچ نرم، سفید کاری کن.

 

خونه‌ی احساس من نقلی و کهنه‌است. اما هنوزم توش صمیمیت و صفا پیدا می‌شه. بیا با هم سنگ دیواراشو بریزیم پایین و جاش کاغذ دیواری‌ای به نرمی محبّت بکشیم.  

 

مهدی

بیا که با هم بریم به دنیای عشق. بیا که با هم زنده بشیم. بیا منو با خودت ببر به آبادی انسانیّت ... 

بیا بریم بقیع ... جان محسن بیا ... بیا تا خونه‌ی عشق رو معماری کنیم ...

جمعه‌ است. مگه قول نداده بودی که میای ؟  

 

کار ما خوابیده ها. منتظر توایم معمار ...

امشب از شمع رخت سوخته پروانه ی ما ...

چشم هامان خسته است. گویی در غبار اوهام فرو رفته ایم.

دست های لرزانمان در انتظار دامان ترحم است.

و این، گونه های خشکیده مان که در قحطی شبنم می میرد!

کاسه های گدایی احساسمان را بنگر که به خشکسالی معرفت دچار شده اند.

کجاست آن ییلاق سبز نگاهت که سپیده دمانش، شبنم افشان است؟

کجاست آن حضور نورانی که لحظه های حیاتش، ثانیه های بارانی و زمزمه های نورانی است؟

پروردگارا !

عشق را با دستان او بر قلب ها حاکم گردان و توحید را با جام او بر جان ها بچشان.


"ا.اصغری، نامه های جوانان به امام زمان(عج)"

ارمغان

"به نام خداوند بزرگ"



چقدر رحمت!!! ... چقدر لطف !!! ...خدایا ... اینقدر بزرگی که هرچه از زندگی من روز به روز می گذرد به کوچکی خودم بیشتر پی می برم ... و باز تو ... توکه هرلحظه مراقب ماهستی ...  ایندفعه هم جز عرق شرم در مقابل تو چیزی بر روی پیشانی من جاری نیست ...

از تو چه بگویم ...

تو نهایت عطوفتی ... در مقابل تمام بدیهایم ...

تو نهایت رحمتی ... در مقابل تمام نا آگاهی هایم ...

تو نهایت لطفی ... در مقابل تمام سهلنگاری هایم ...

آری ...

تو خود ِ نهایتی ...

خداوندا ... در این زمانه ی پر رنگ و ریا ... با این مردمان پر ادعا ...

در این تلاطم زندگی ِ همچو دریا ... نجاتمان ده از اینهمه سختی و بلایا ...

پروردگارا ... ظهور اماممان را به ما هدیه کن ...

مگه ما بدا دل نداریم ؟

آقا جونم سلام؛ 

 

فدای دل پر دردتون بشم آقا؛ خسته‌اید؟ زیر چشماتون گود افتاده از بس به خاطر ما بیداری کشیدین و خدا خدا کردین که عذابی که وعده‌اش داده شده به سرمون نیاد... می‌دونم. می‌دونم...  

 

به خدا برای حاجت گرفتن نیومدم. به حرمت چادر مادرم قسم، برام مهم نیست که چی قراره پیش بیاد. به حرمت حقّی که به گردنم دارید، اینجا نیومدم که وبال گردنتون باشم. کم اذیّتتون نمی‌کنم تو طول هفته. این جمعه‌ای رو دیگه نمی‌خواستم مزاحم بشم، امّا چه کنم که دلم بدجور شور می‌زنه. خیلی نگرانم... جز خونه‌ی دل شما هم پناهی ندارم. آقاجون، شما اوضاع و احوالمو بهتر از هر کسی می‌دونید. روم نمی‌شه برم دم در رحمت خدا، اومدم شما واسطه بشید و کمکم کنید ...

 

بابت قضایایی که خودتون بهتر می‌دونید، خودمو سپرده‌ام به گذشت زمان، خودمو سپرده‌ام دست خدا. اینکه قراره چقدر دیگه مهمون دنیا باشم، اینکه چه‌قدر قراره درد بکشم، اینکه چقدر باید تنهایی رو تحمّل کنم، اینکه دیگه به خیلی از آرزوهام نمی‌رسم، هیچ کدوم از اینا واسم مهم نیست. 

 

تنها چیزی که الآن نگرانشم اینه که این همه رو سیاهی رو با خودم نبرم پیش خدا. ناراحتم از چیزی که هستم. چشمام اشک نداره امّا پشیمونم از این زندگی غلطی که دارم ...  

 

همیشه فکر می‌کردم هنوز خیلی وقت هست، همیشه با خودم می‌گفتم، توبه رو بذار واسه وقت پیری، اون موقع یه تسبیح می‌گیری تو دستت و یه مهر کربلا هم می‌ذاری روی طاقچه، روزی 100 رکعت نمازای قضا شده‌ات رو می‌خونی و چند ماه هم روزه‌های خورده‌ات رو می‌گیری. همیشه فکر می‌کردم ظهور شما رو می‌بینم و مهربونی و بخششتون شامل حالم می‌شه. غافل از اینکه شاید منم جزو اون آدمایی باشم که خیلی زود قراره برگردن به اصلشون ... 

 

غرور جوونیم نذاشت یاد اون لحظه‌ای باشم که خبر نمی‌کنه. رفتم دنبال گناه، رفتم دنبال سیاهی. شیطون تو گوشم خوند و منم افتادم دنبال اجرای خواسته‌هاش. یادم نبود که وقتی وقتش می‌رسه، دیگه فرصتی نیست واسه‌ی جبران. دیگه زمانی ندارم برای گریه و زاری و عذر خواهی ... یادم رفت که منم مثل همه‌ی آدما هستم ... یادم رفت که یه روز سراغ منم میاد. فکر می‌کردم قراره حالا حالاها باشم ... 

 

امّا به خواست خدا، کم کم داره وقتش می‌شه. ناشکری نمی‌کنم. تا همینجاشم خدا خیلی بهم لطف داشته. تا همینجا هم تمام زندگیمو بهش بدهکارم، شکر نعمتای تموم این روزها و سالها رو بهش بدهکارم. حقّی که گردنم داشته رو ادا نکرده‌ام. شکر بایت همه‌چیز، شکر بابت همه‌چیز، شکر بابت همه‌چیز. حتّی این بیماری، حتّی این ناتوانی، حتّی این عمر کوتاه، حتّی این همه آرزوهای ریز و درشت، حتّی تنهایی‌ای که دیگه فرصتی نیست تا با وجود کسی که دوستش دارم پر بشه. من هیچ حقّی برای خودم قائل نیستم برای دلخور بودن. راضی راضیم...  

 

تنها آرزویی که ازش نگذشتم و از دلم ننداختمش بیرون اینه که بخشیده بشم. اینه که پاک از این دنیا برم. ای کاش جزای تمام اعمال بدم، بشه درد و بیفته به جونم؛ امّا چیزیش باقی نمونه که مجبور بشم تو دستام بگیرم و با خودم ببرم اونور ... دوست ندارم وقتی پیش دوست و آشنا، تو صحرای محشر وایسادم، آبروم پیش‌شون بره. آخه تو این دنیا، با دو رنگی، کاری کرده‌ام که کسی بدی‌هامو نفهمه. نمی‌خوام اون دنیا رسوا باشم ... نمی‌خوام بی‌آبرو باشم ... 

 

آقا جونم، خیلی پر حرفی نمی‌کنم، وقت زیادی ندارم. باید برم تو خیابونا برای حلالیت طلبی. دیگه نفسای آخره ... شما تا ته حرفمو خوندین ... شما رو به جان عزیز و نازنین مادرتون، خانم فاطمه‌ی مطهّره که الهی فدای مظلومیتشون بشم قسم می‌دم، وساطت منو پیش خدا بکنید. خیلی محتاجم. خیلی فقیرم، خیلی درمونده‌ام.  

 

داغونم آقا ... داغونم ... جگرم آتیشه ... 

 

دارن صدام می‌زنن. خودشه ... پشت در منتظره. دستتونو می‌بوسم آقا، خدا حافظتون باشه.  

 

یادتون نره‌ها ... من امیدم به شماست ... 

 

امیدم به شماست ... 

 

امیدم به ش.م.ا.ا.ا.ا.ا.....

 

* این‌ها جملات پسر 22 ساله‌‌ی خیالیه، که تا به خودش اومد، یه بغل گناه داشت و چند ماه هم بیشتر براش وقت باقی نبود ... پسری که فکر می‌کرد، حالا حالاها وقت باقیه ... شما رو به عزیزترین تعلّقاتتون قسم، به فکر اون لحظه‌ای که دیگه مبادایی براش نیست باشید ... یه وقت نکنه دست‌مون پر باشه از نجاست ... از گناه، از معصیت ...  

 

پر کشیدن نور

 

یا حق.

تهذیب نفس در عصر غیبت

adineha.blogsky.com 

یکی از وظایف مهمّی که هر شیعة منتظر بر عهده دارد، تهذیب نفس و آراستن خود به اخلاق نیکو است، چنان‌که در روایتی که نعمانی به سند خود از امام صادق(ع) نقل می‌کند، آمده است:
«هر کس از اینکه جزء یاران حضرت قائم(ع) باشد، شاد و خوشحال می‌شود، باید منتظر باشد و در حال انتظار، اهل ورع و عمل به نیکی‌های اخلاقی باشد. پس اگر (در چنین حالی) از دنیا برود و حضرت قائم(ع) پس از او ظهور فرمایند، پاداشی همچون پاداش کسانی که ایشان را درک کرده‌اند، خواهد داشت. پس (حال که چنین است) بکوشید و در انتظار باشید. گوارایتان باد ای گروه مورد رحمت قرار گرفته!»1
موضوع تهذیب نفس و دوری گزیدن از گناهان و اعمال ناشایست، به عنوان یکی از وظایف منتظران در عصر غیبت، از چنان اهمیّتی برخوردار است که در توقیع شریفی که از ناحیة مقدّسة حضرت صاحب‌الامر(ع) به مرحوم شیخ مفید صادر گردید، اعمال ناشایست و گناهانی که از شیعیان آن حضرت سر می‌زند، یکی از اسباب یا تنها سبب طولانی شدن غیبت و دوری شیعیان از لقای آن دُرّ منیر شمرده شده است:
«... تنها چیزی که ما را از آنان (شیعیان) پوشیده می‌دارد، همانا چیزهای ناخوشایندی است که از ایشان به ما می‌رسد و خوشایند ما نیست و از آنان انتظار نمی‌رود».2
امام صادق(ع) نیز در روایتی بر موضوع داشتن تقوا و پاک‌دامنی منتظران تأکید نموده، می‌فرمایند: «تقوا و پاکدامنی و درستی... و انتظار فرج با صبر و بردباری از راه و رسم ائمه(ع) است».3 

----------------------------------
مطلب برگرفته از
ghasemhasar.blogfa.com  

----------------------------------------------------

۱. نعمانی، کتاب الغیبـة، باب 11، ح16.
2. مجلسی، بحارالانوار، ج53، ص177.
3. همان، ج52، ص122.  

 

 

یا حق