. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

ارمغان

"به نام خداوند بزرگ"



چقدر رحمت!!! ... چقدر لطف !!! ...خدایا ... اینقدر بزرگی که هرچه از زندگی من روز به روز می گذرد به کوچکی خودم بیشتر پی می برم ... و باز تو ... توکه هرلحظه مراقب ماهستی ...  ایندفعه هم جز عرق شرم در مقابل تو چیزی بر روی پیشانی من جاری نیست ...

از تو چه بگویم ...

تو نهایت عطوفتی ... در مقابل تمام بدیهایم ...

تو نهایت رحمتی ... در مقابل تمام نا آگاهی هایم ...

تو نهایت لطفی ... در مقابل تمام سهلنگاری هایم ...

آری ...

تو خود ِ نهایتی ...

خداوندا ... در این زمانه ی پر رنگ و ریا ... با این مردمان پر ادعا ...

در این تلاطم زندگی ِ همچو دریا ... نجاتمان ده از اینهمه سختی و بلایا ...

پروردگارا ... ظهور اماممان را به ما هدیه کن ...

حامی قرآن

*به نام او*  

حامی قرآن 

 

مژده ای منتظران کان شه خوبان آید

وین شب تیره کم و بیش به پایان آید 

صبح صادق بدمد از نفس نفخه فجر

وز پس پرده عیان مهر فروزان آید 

گردهم جان گرانمایه بدین مژده سزد

که به تایید خدا آن شه خوبان آید 

بلکه از خرمی ریزش باران بهار

بایدم گفت که آن رحمت دوران آید 

خوش تکانی بخورد سلسله کون و مکان

اندر آن لحظه که آن سلسله جنبان آید 

خضر فرخنده پی از مغرب ارض ظلمات

بهر دیدار شهنشاه، شتابان آید 

شادمان عیسی مریم به تماشای رخش

از سراپرده خورشید درخشان آید 

هرکجا عنصر پاکی بود از شوق و شعف

به هواداری او شاد و غزل خوان آید 

اهرمن را نبود طاقت دیدار و درنگ

اندر آن روز که  آن جلوه یزدان آید 

برق جانسوز جمالش به دل دشمن دین

چون شهابی به سر لشکر شیطان آید 

بهر تسلیم و ادا کردن خاتم به شهش

آصف از عاصمه ملک سلیمان آید 

چشم بد دور که از لطف خداوند عزیز

یوسف از مملکت مصر به کنعان آید 

والی ملک ولایت شه اقلیم کمال

حافظ دین پیمبر مه تابان آید 

مهدی منتظر آن پادشه نیک سیر

صاحب عصر و زمان، حجت رحمان آید 

حسرتی نیست مرا گر که تنم مرده بود

چونکه جانی به تن عالم امکان آید 

هله ای منتظران مژده که بی چون و چرا

آن سفر کرده که شد حامی قرآن آید 

آنکه گر جسم دوانی بشود خاک رهش

توتیای قدمش در نظرم جان آید 

از کتاب مهدی موعود

غریبه ...

          " به نام حضرت عشق "

 

 

چقدر آشنا می نمایی غریبه

 

بگو از کجا ، از کجایی غریبه

 

 

در این شهر و این شب چه بی سر پناهی

 

نداری مگر آشنایی غریبه

 

 

دل نخل ها تازه شد از عبورت

 

مگر تو ولی خدایی غریبه ؟

 

 

تو در آسمان نگاهت چه داری

 

که کردی دلم را هوایی غریبه ؟

 

 

غبار کدامین سفر بر تو مانده است

 

که گرد از دلم می زدایی غریبه ؟

 

 

به کارِ که بستی گره چفیه ات را

 

که کار از من می گشایی غریبه ؟

 

 

تن شهر بوی تو را می دهد آی !

 

تو جان کدام آشنایی غریبه ؟

 

 

کمین گاه دیو است این شهر ، ای شب

 

مگر در دل من در آیی غریبه

 

 

تو رفتی و مانده است در کوچه ی شهر

 

نشان از توام ، رد پایی غریبه

 

 

 

" غلامرضا کافی "