. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

روز مبادا . . . امروز یا فردا . . .؟!

السلام علیک یا ابالصالح المهدی (عج)

   وقتی تو نیستی  ،

   نه هستهای ما چونان که بایدند ، نه بایدها . . .

  مثل همیشه ، آخر حرفم

  و حرف آخرم را

   با بغض می خورم . . .

  عمری است لبخندهای لاغر خود را

  در دل ذخیره می کنم . . .

  باشد برای روز مبادا !

  اما در صفحه های تقویم

  روزی به نام روز مبادا نیست . . .

  آن روز هرچه باشد ؛

  روزی شبیه دیروز ،

  روزی شبیه فردا . . .

  روزی درست مثل همین روزهای ماست . . .

  اما کسی چه می داند ؟!

  شاید ،

  امروز نیز روز مبادا باشد !

  .

  .

  .

  وقتی تو نیستی ،

    نه هستهای ما چونان که بایدند ، نه بایدها . . .

 

         هر روز بی تو ،

                               روز مباداست . . .  

 

قیصر . . .         

این بار برای دلداده ی او . . .

به نام حق

سلام !

تو که از کودکی من سخن می گویی ! از زلالی هر چه کوچه و پس کوچه های مانده بر شب . . .

نترس رفیق ! بیراهه نمی روم . . . در دستها و قلمت دنبال خودم می گردم ! این تمام من نیست که می نویسد شب . . . سجاده . . . خدا . . . خدا . . . ! حالا اگر هم بین من و تو دو باران فاصله است ، مهم نیست . . .

تو که از صمیمیت اقاقی می آیی ! از شرم بی گناه گذشته . . . تو که یاخته هایت شاعرند و بر معصومیت غمهایت حاکمی ! گاه که تنهایم ، برای یک لحظه عبور از مرز پنجره و ماه دلم بال بال  می زند و غمی بی دریغ بر تبرک وجودم ریشه می کند . . .

رفیق ! دیر زمانیست که اشک نریخته ام و پنجره شبم را در کابوس بی انتهای روزمرِّگی گم کردم و آنقدر رسوب کرده ام که حتی خاکسترم هم به درد خاک نمی خورد . . . اگر گاهی هم از فانوس حرف می زنم و باران ، دست خودم نیست دیوار باورم بلند است و امیدوار ! دستانم هم نیازشان را اوج         می دهند . اما این دستها لجوج تر از آنند که بی چشمداشت برگردند . . . اگر دستی بر دستانم بود ،  در ازدحام برفابهای زمینی گیج بودم و باید اعتراف کنم نمناکی این حس زمینی ، زمین گیرم کرده است .

رفیق ! بیا از من و تو حرف بزنیم . . . از دو عابر خیس باران ! تو که با الفبای درد آشنایی و به زبان صریح چلچله ها ! تو که با زبان بی زبانی در هراس کوچه پس کوچه های شعرت کنجی می گیری و دستانت را بی ادعا در هوا می چرخانی ! تو که تا پیراهنت عاشق است ! برادر ! عاشقی ات قبول درگاه او ! اگر خدا قبول کند دو قدم راه با هم باشیم ! یا علی !

بر فراز اشتیاقی وحشی می ایستی و لبخند می زنی . . . این همان آنسویی است که تو را می بینم !

حس نکنی رفیق اگر کسی پشت سرت صدایت می کند ! مبادا به غیر از اشتیاق من بر راهپاره های عبورت چشم بدوزی ! آه که حتی تصورش هزار با می کـُشد و زنده ام می کند ! اگر حتی برای تو علامت سوالی باقی مانده باشد دیگر حرفی باقی نمی ماند !!!

کار ما مطلق ستودن است در بی کران همین اشتیاقی که حرفش را می زنم ! بیا و اشکهایت را با من قسمت کن . به خدا باور یک پذیرش در من نشسته است ، نامردم اگر به دوش نکشم بی قراریت را !

رفیق ! قبول کن هر دو از یک دلتنگی داغ برده ایم . ما هر دو بی چراغیم ! بی وزن ! بی ریا بر سایه های لرزانمان اشاره می کنیم !

چه فرقی می کند رفیق باران ببارد یا نبارد ! تو هم خوب می دانی که گونه های خیسم جسارت اقرار ندارند هم من می دانم که چشمان اشک بار تو عذر باران خورده اند ، و سیب سرخ ما پایان ندارد !

اما چه کنم رفیق که مسافرم ، با چمدانی از روزهای خط خورده چشمم به آینده است . به رسم خنده ، رسم چشمان شاد تو که مشتهایش پیش نگاه برتر همان ناکجا آباد همیشه باز است . رفیق ! برایم نماز بخوان  ! دعا دیوانه ام می کند .  برای آغوش کشیدن بسیار گناهکارم  ! تو که عاشقی برایم یک رکعت هم شده نماز بگذار .

 دیگر در قید کلمات نیستم ! مدتی است . . . طولانی . . . بغضی برهنه در جانم بال بال می زند .

رفیق ! زمان سوگواری نیست ! ترانه بخوان در تغزل و ترانه هم هر لحظه می توان حجم یافت . . .

اگر حسی معطر داشتی ایمان بیاور . . . به همان اشتیاق سرکش که حسرت تو را آه می کشد .

 دلم تنگ است . . . تنگ مثل نگاه دخترکان ترکمن !

اگر خدا قبول کند دلتنگی ام را . . .

 

ما هنوز همانیم . . . خسته و اما چشم براه . . .

به نام تنها یاری رسان

 

همه عمر بر ندارم ، سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی . . .

 

سلام بر قامتت ! ای سرو بهشتی . . . سلام بر حضورت . . .

داغ بوسه بر لبانمان ماند و گل بوسه ای از گرد راهت ، ای مهربان ! نچیدیم . . .

هنوز در پس این کوچه های انتظار ، رهگذران ، پی در پی در آمد و شدند . ..

اما هنوز خالی از تو و یاد تو ایم . . .

ای سحرگاه این شب تاریک ! یاد تو ، طعم شیرین دلدادگی است و ذکر تو  حضور نمناک تبسم براین لبهای خشک . . .

یاد و نامت را مگیر از ما . . . ای مرد ِمردستانِ  باغ بهشت . . .

دریاب این شکستگان را . . . دریاب . . .

واهمه . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

دلمون تنگ شده آقا . . .

" سلام علی آل یس "

آقا جون سلام .

آقا جون شرمنده ام آقا ! می دونم الان تازه یادت افتادم . آقا به خدا اینقدر به این خاک گره خوردم که یادم رفته بود که حلقه به گوش درگاهتم آقا .

آقا جون خوبی ؟ رو به راهی آقا ؟ از ما نپرس آقا که اوضاعمون خیطه خیطه ! خیلی داغونیم آقا ، آقا جون دلمون گرفته آقا . نمی دونی اینجا مردم چی کارا که نمی کنن ! آقا جون غوغایی آقا ! خوش بحالت نیستی که ببینی . . . اما نه ؟ می بینی آقا . . . می دونم که می بینی و حواست به همه چی هست . . . آقا تو رو به مولا قسم آقا انصافه !؟ آقا یه کاری کن آقا ! آستینتو آقا جون بالا بزن و بیا . ..  بیا آقا جون که خیلی وقته منتظرتیم .

آقا خیلی دلتنگتن آقا . خیلیا خرابتن . چه آههای برای یه لحظه نظر شما که نمی کشن . آقا اگه دلسوخته هاتو ببینی ... اگه ببینی که چه قدر تو نبودنت بی تابی می کنن ...

آقا جون بیا ... آقا وقتشه ... چشم براهتیم ... منتظر شماییم ، منتظر اولین قدمت که روی آخرین نفس بی عدالتی می ذارین آقا جون ...  آقا یه قدم فقط ! چشممامون رو فرش زیر پات می کنیم که اومدی "خاکی" نشی آقا . . . منتظریم آقاجون ، یاعلی !