. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد

بسم الله...


تا به حال نام «یوم‌الهدم» را شنیده‌اید؟ اینجا بخوانیدش...


تسلیت...



به امید ظهور دولت دوست...

عید فطرت‌ها مبارک

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

عید است و دلم خانه‌ی ویرانه، بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا

یک ماه تمام میهمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا

(قیصر امین‌پور)



عیدتون مبارک، صاحب آدینه‌ها! آقا مهدی، دعا کنید خدا این رمضان رو آخرین رمضان ما قرار نده... کاش این رمضان، آخرین رمضان بدون شما باشه... الهی آمین.

به امید ظهور دولت دوست...

مولا حلالم کن...

بسم الله الرحمن الرحیم


شب‌های احیا در فراق تو گذر شد

عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد

ای روضه‌خوان و یوسف زهرا کجایی؟

آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد

از اول ماه خدا یاد تو هستم

اما چرا این ناله‌هایم بی‌اثر شد؟

آقا اجازه شب، شب قدر است و روضه

از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد

مولای دین رفت و جسارت‌ها شروع شد

در سینه‌هاشان بغض مولا پرثمر شد

اما امان از روضه‌ای که خون تو گریی

آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد

بی‌تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن

مولا بیا چون یک سه‌ساله در به در شد

طشت طلا و خیزران‌ها بر حسینت

بزم شراب و دختری غرق نظر شد

وقتی جسارت بر سر ببریده کردند

مویش سپید و زینب تو خون‌جگر شد

این بار در شام و پلیدی‌های بسیار

گوید رقیه ای پدر، وقت سفر شد

مولا حلالم کن ولی ای صاحب من

چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد...


(محمدمهدی عبدالهی)


به امید ظهور دولت دوست...

دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟...

به نام خدا...


سرم را می‌زنم از بی‌کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زادراهی بردم از دنیا، نه همراهی

اگر زادِ رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی"


غروبی را تداعی می‌کنم با شوق دیدارش

تماشا می‌کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی‌خواهد گدایی را براند از درش شاهی


نمی‌خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟

از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا!

از این گم‌بودگی سوی تو پیدا می‌کنم راهی


به طبع طوطیان هند عادت کرده‌ام، هندو

همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی

هلال نیمه‌ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل‌یاسین خوانده‌ام با شعر کوتاهی


اگر عصری‌ست یا صبحی، تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری‌ست یا ماهی، تو آن مهری تو آن ماهی

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی...


(آقای علیرضا قزوه)


به امید ظهور دولت دوست...‌

مصاف با...!

به نام خدا...


وقتی میان نفس و هوس جنگ می‌شود


شیطان دوباره دست به نیرنگ می‌شود


نقشه کشیده است، مرا دشمنت کند


با لشگر گناه هماهنگ می‌شود


دارد حنای توبه و شرمی که داشتم


پیشت عزیز فاطمه بی‌رنگ می‌شود


با هر گناه فاصله می‌گیرم از شما


کم‌کم وجب‌وجب، دو سه فرسنگ می‌شود


اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم


روزی دلم ز فرط گناه سنگ می‌شود


آقا ببخش، بس که سرم گرم زندگی‌ست


کمتر دلم برای شما تنگ می‌شود...


...


آقا مَهدی... التماس دعا...

آقا تنها نَمونه

میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...


دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند،

ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !

آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛

کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند ...


(نقل از اینجا)

آی مــردم...

به نام خدا...

 آی مردم!


 به گمانم که غلط آمده‌ایم


 راه را برگردیم


 جاده از نور خدا، خاموش است


 هیچ‌کس حوصله‌ی عشق ندارد اینجا


 به خدا هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده‌ست کسی


 جاده بی‌آبادی


 و سراسر، همه‌جا، ویرانی‌ست


 تا افق، بذر عداوت کشته‌اند


 راه پرجذبه، ولی بی‌مقصد


 همه‌ی همسفران، دلگیرند


 و کسی را غم این قافله در خاطر نیست


 من به چشمان همه همسفران خیره شدم


 برق چشمان همه خاموش است


 چشم و دستان همه پرخواهش


 و لب از گفتن یک خسته نباشی، محروم


 و دل از عشق، تهی


 و سکوت، حرف لب‌های همه‌ست


 خنده، این واژه‌ی دیرینه، کهن، منسوخ است


 چاه‌ها خشک، پر از یوسف بی‌پیراهن


 همه در جمع، ولی تنهایند


 آی مردم، به گمانم که غلط آمده‌ایم


 قطره‌ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز


 و سرابی در پیش، که همه قافله را خواهد کشت


 جاده‌ای خوانده تو را رو به هبوط


 جاده‌ای رو به سقوط


 آسمانش دلگیر


 ابرها، بی‌باران


خرمن جهل و عداوت، انبوه


 به مزارع، علف نفرت و غم روئیده


 اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟


 اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟


 هر چه در راه، جلو رفته، عقب‌مانده‌تریم


 هر چه در اوج، فرومانده‌تریم


 هر چه نوشیده، عطشناک‌تریم


 هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه‌تریم


 آی مردم، به گمانم که غلط آمده‌ایم


 راه این قافله، بی‌راهه‌ی خودخواهی‌هاست


 نه خدایی، که نمایاند راه


 نه رسولی، که بخواند بر عشق


 نه امامی، که برد قافله تا منزل نور


 و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد


 زنگ این قافله، زنگ دل ماست


 بار آن، تنهایی


 مقصدش، غربت دل‌های همه همسفران


 هر چه از عمر سفر می‌گذرد، می‌بینم،


 از خدا دورتریم


 ره سپردیم به شب


 و همه همسفران، خواب به چشم


دل به لالایی دزدان حقیقت دادیم


 همه در قافله؛ غافل ماندیم


 این چه راهی‌ست خدایا  که در آن


 هیچ کسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد


 و سلامی، دل ما شاد نکرد


 مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی  


 گل لبخند، به لب‌های کسی باز نشد


 مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد


 دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد


 کسی از جنس دعا، حرف نزد


 ریه‌ها، پر شده از واژه‌ی مرگ


 هیچ چشمی، به سر ختم شرافت، نگریست


 هیچ‌کس، مرگ محبت را، جدی نگرفت


 کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید


 سر شب، یک نفر آهسته ز من می‌پرسید:


 جاده‌ی سبز سعادت، ز کجا باید رفت؟


  من از او پرسیدم:


 از خدا، چند قریه دور شدیم؟


 من ندانسته در این راه چه پیدا کردم


 ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد

 

 و نشانی‌هایی، که رسولان به بشر می‌دادند


 من در این جاده، نمی‌بینم هیچ


 خانه‌ی پاک خدا، آخر این جاده نباشد هرگز


 آخر جاده بدان حتم، که حق، با ما نیست


 سر آن پیچ، جدا گشت ز ما


 آی مردم! به خدا راه غلط آمده‌ایم


 من دلم می‌خواهد برگردم


 و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد


 من دلم می‌خواهد، به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب


سبزه و نور و گل و آینه را دریابم


 و همه هستی را


 از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم


 از غم و غصه، که ره‌توشه‌ی این قافله شد،


 من سیرم


 من دلم می‌خواهد، عاشق همسفرانم باشم


 عاشق آنانی، که به راهی به جز این راه،


 کنون در سفرند


 و نخندم به غم همسفر ناشادم


 و بدانم که خدا، مال همه‌ست


 من دلم، تنگ محبت شده است


 کار دل، دادن خون در رگ، نیست


 کار دل، عشق به زیبایی‌هاست


 راه ما، راه پر از اندوه است


 راه را برگردیم


 شعله‌ی عشق در این جاده، دگر خاموش است


جاده‌ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است


 دل من، همره این قافله نیست


 من دلم، تنگ خدایم شده است


 آی مردم، مردم


 کار سختی‌ست، ولی برگردیم


 برسیم تا سر آن پیچ زمان

 

 که خدا، از دل ما بیرون رفت


 سر آن پیچ که حق


 رو به جلو رفت


و ما... پیچیدیم...


(کیوان شاهبداغی)


پی‌نوشت: کاملا بدون‌شرح. مسئولیت هرگونه برداشت و دریافت از این شعر بر عهده‌ی مخاطب می‌باشد.


به امید ظهور دولت دوست...

«خدا هم‌صحبت اشک علی بود»

به نام خدا...


مولای ما نمونه‌ی دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم

این خانه بی‌دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه‌ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می‌خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرئیل واژه‌ی بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 این شعر، استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است


«سید حمید رضا برقعی»

ولادت حضرت علی مرتضی (علیه‌السلام) تبریک و تهنیت. روز مولای آدینه‌ها و آقایان گرامی نیز هم خجسته.

به امید ظهور دولت دوست...