. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

مردی از تبار باران

به نام خدا... 

سلام. 

چه خبر شده؟... دنیا داره به هم می‌ریزه. یعنی به هم ریخته. کافیه در طول شبانه‌روز یه بار اخبار رو گوش کنی. مصر، بحرین، عربستان، لیبی، یمن، فلسطین، پاکستان، ژاپن که دیگه هیچی... کل زمین و نظمش رو به هم ریخته‌اند. 

توو ژاپن از یه طرف طبیعت داره مردم رو نابود می‌کنه، از یه طرف دانش و تکنولوژی خودشون، همون نیروگاه‌های هسته‌ایشون. توی لیبی یه شبه‌آدم افتاده به جون خلق خدا. توی بحرین دارند عقده‌ی چندین و چند ساله‌ی شیعه‌کشی‌شون رو خالی می‌کنند. فقط دنبال بهونه می‌گشتند... این وسط هم اونی که همه‌ی نفع‌ها رو می‌بره غده‌ی سرطانی زمینه. هرکی از هرجا دستش می‌رسه داره یه خدمتی به این شیطان بزرگ می‌کنه، البته شایدم ندانسته! چون معمولا همه دنبال نفع خودشون هستند و برای رسیدن بهش گاهی از بندگی شیطان هم دریغ ندارند. اون که از خداشه شیعه‌ها کم و کم‌تر بشند. میگه اون‌قدر خودشون همدیگه رو می‌کشند تا تموم بشند! ما هم عین دیوونه‌ها افتادیم به جون هم! منظورم شیعه‌هاست. کلا مسلمونا...

چی داره پیش میاد؟ تحلیلت از این اتفاقات چیه؟ یعنی دیگه چیزی نمونده که *آن مرد با اسب*، *آن مرد در باران* بیاد؟ 

خدا به داد اهل زمین برسه توو فتنه‌های آخرالزمان. تو رو خدا بیاید همدیگه رو بسپاریم به خدا... خیلی اوضاع پیچیده و خطرناکه. 

آهای اونایی که می‌گفتید "در پناه لوسیفر بزرگ"! به خدا موضوع خیلی جدی‌تر از این حرفاست. کار از شوخی و شیطنت و لجبازی و خودگول‌زنی و کلاس‌گذاشتن و... گذشته. حرف نابودی و سقوطه! تو رو خدا بیاید برگردیم پیش خدا... 

به امید ظهور دولت دوست... 

در پناه خدا

نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ http://...

سلام.

در گوشها می خوانند که رستاخیز نزدیک است، بر طبل نیستی می کوبند که آخرالزمان نزدیک است،در شیپور ناامنی میدمند که ماییم فریادرس،خود را منجی عالم می دانند اما غافل از انکه تویی که:

«خواهی آمد از تبار آفتاب، از تبار گل یاس، تا برانگیزی شمیم یاس را،خانه را روشن کنی بانور خود، خفتگان با صوت از خواب خیزند،مردگان با صور تو از خاک خیزند،...»

عصر،عصر انتظار یاوراست،
انتظارت در نگاه داور است،
دیده را بر آب زن او حاضر است
،تا طلوع فجر گامی بیش نیست

مولا جان خود نیز بر کوتاهیم گواهم و این را می دانم که تو را رنجانده ام اما کیست جز تو که مرا مولا شود؟
تو بیا تا خاک پایت راشفای خویش سازم،

تو بیا تا جرعه ای از دست تو نوشم ،تاکه چون صحرا بگردم تازه از مهر وجودت...


به خوبا سر می زنی....!کاش که....!

در پناه خدا.

سلام رهگذر گرامی.

زیبا نوشته بودید. سپاس که تشریف آوردید.

در پناه خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد