به نام خدا...
سلام آقا مهدی جان.
گفتم بعد این همه در به دری و در خونهی هر کس و ناکسی رو زدن، بیام در خونهی خودتون...
ببخشید ما رو که همیشه غصههامونو براتون میاریم. بمیرم برای دل شما که درد همهی دلا رو میشنوه، اما هیچکس نمیدونه خودش کجا درد دل میگه... آخه قبر مادرتون رو فقط شما بلدید...
این روزا اونقدر میترسم بگم "اللهم عجل لولیک الفرج". استاد میگفتند اینا مثل همون نامههاییه که کوفیان برای امام حسین (علیهالسلام) نوشتند و آخرشم خودشون امام زمانشون رو کشتند. فهمیدید چرا ترسیدم؟ از خدا که پنهون نیست، از شما هم، میترسم مثل کوفیها هی نامه بفرستم "اللهم عجل لولیکالفرج"، بعد وقتی اومدید اونقدر نااهل و بیآمادگی باشم که با دست خودم آسیبی به شما بزنم... این درد و ترس منه این روزا... درمونش نمیدونم چیه اما.
از اون طرف وقتی میبینم اوضاع شیعههای امت شما، شده "عَظُمَالبَلاء" نمیتونم نگم "خدایا منجی رو بفرست! خدایا دیگه کم آوردیم، از دست هیچکس کاری بر نمیاد، مگه همونی که قولشو هزار سال پیش دادی!".
یعنی میشه یه روز آدم بشم...؟
آقا مهدی، کمکم کنید آدم بشم و روز قشنگی رو که کنار کعبه فریاد میزنید "أناالمَهدی"، ببینم...
برای جوونا دعا کنید آقای مهدی. ما داریم عقلمونو از دست میدیم. داریم میسپریمش به امواج ماهوارهای! ما داریم نابود میشیم... تو رو خدا دعامون کنید...
در پناه خدا...