. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

عید غدیر مبارک

برخاست و رسالتش را تکمیل کرد؛ می‏دانست باغ فردا را چه گل‏هایی روشن می‏کند. غمگین علف‏های هرزه بود؛ و سرمست از عطر گل‏هایی که در راه بودند.

آهای، مردم! این، آخرین ودیعتی است که عشق بر شانه‏ های خسته ولی صبور من گذاشته؛ مژده می‏دهم شما را به پیوند خدا و ملکوت با زمین، به پیوند بی‏وقفه نور و رنگین کمان، به بارانی که ریشه در خاک دارد و آسمان به شستن سر و روی خودش با آن، مباهات می‏کند.

خورشید نورش را از چشم‏های صبور این مرد می‏گیرد. ستاره‏ها تلالؤ آسمانی خنده‏های او هستند. هر چند این مرد غمگین کم می‏خندد؛ امّا باور کنید وقتی بخندد، دنیا را بهاری می‏کند!

بخند علی!

تو می‏دانی که امید تمام پیامبران قبل از منی.

تو معنی دهنده تمام گریه‏های شبانه نوحی.

تو هیبت موسا داری.

تو نفس عیسا داری.

تو از خون ابراهیمی، از تبار اسماعیل، از سلاله عشق.

تو محمدی!

تو، من هستی و من، توام؛ در آیینه وحدت ازلی. تو ادامه همه دلتنگی‏های من و حرا هستی.

بخند علی و دستی را که بالا می‏برم، ایستاده نگه دار! تا تاریخ زیر سایه آن بخندد، تا فردا از سر انگشت‏های تو اجازه ورود بگیرد، تا عشق حق داشته باشد از این همه باران بی‏وقفه‏ای که بر این دل‏های خسته باریدیم، بگوید.

حالا رنگین کمان چشم‏های تو معنای همه باران‏هاست.

حالا منم و دست‏های تو و تویی دست نیاز این خاکِ مشتاق.

منبع

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد