میلادت مبارک مولای مهربانم...
.
.
.
.
.
دعایت را میخواهم که بدرقه راه زندگیم باشد...
"اللهم عجل لولیک الفرج"
سلام بر تو اى همه ى خوبى! اى پاک ترین بهار
تو عصاره ى زیبایى هاى خلقتى
چکیده اى از شاهکار آفرینشى
پاکى وزلالى،در آفرینش تو معنا شد
عشق با حضور تو سامان یافت
راستى در تو زاده شد
مهر از چشمه ى وجود تو جارى شد و ایمان از دریچه ى چشمان تو تابید
بیا که جهان منتظر توست...
"اللهم عجل لولیک الفرج"
اى از تمام خوبى ها لبریز! دریاى علمى و سلطان وادى حلم.
کرم،دست طلب نزد دامن بخشایشت دراز کند که پایه ى کرامتى.
بردبارى،به تحیر صبر تو بنشیند که منتهاى صبرى.
صدق، نسیم همیشگى کلام توست و رحمت، جویبارى همیشه جارى در وجودت.
آن چه در تصویر عمل بنشانى حق است وصواب؛ که تو ترجمان قرآنى وقرآن ناطق.
" اللهم عجل لولیک الفرج"
اى ریسمان مدد الهى!
اى رحمت واسعه ى حق!
اى ابر رحمت خدایى!
از پرده ى غیب برون آى و باران مهر ببار که عطشمان سخت طولانى شد.
بیا و تاریکى را به نور نکویى هایت بشکاف.
بیا وزشتى ها را به زلال خوبى هایت بشوى.
بیا تا خوبى معنا یابد وکرم رواج گیرد، صداقت مشترى یابد واحسان در خانه ى همه ى مستمندان ونیازمندان را بکوبد.
"اللهم عجل لولیک الفرج"
اى موعود الهى! اى سبزترین بهار موعود! بیا و با کلامت به راه نورمان بخوان که آن چه تو بدان بخوانى، سعادت است ورستگارى...
"اللهم عجل لولیک الفرج"
باور کنید به سلامی هم قانعیم آقا! هرچند میدانیم آنقدر مهربانی که هیچ حرف دلی را بیپاسخ نمیگذاری. بیا! بیا که در مدار عشقت، دلهامان منتظر رهگذری بارانیاست.
*اللهم عجل لولیک الفرج*
آقای نور! تو آن حقیقت جاویدی هستی که میآیی،با دستانی پر از مهر و عدالت؛ تا گُلخند شادی را بر روی لبهایمان بنشانی.
روزی که شانهها عطر باران میگیرند و دستها طراوت شبنم. روزی که پایان شب تاریک است و قطاری از نور، بر ریلهای زمان، تو را به ایستگاه دیدهمان میآورد تا با شاخه شاخه نرگس به استقبالت بیاییم.
" اللهم عجل لولیک الفرج"
مولایم!
نه فقط غروب جمعه ها، که "هوای" اینجا دلگیر است...
خسته ام، از هر روز دویدن ها و نرسیدن ها...
خسته از غرق شدن در روزمرگی ها...
خسته از شهری خاکستری
که باید "خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شوی و خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت!".
این قانون اینجاست...
گاهی حس وصله ای ناجور را دارم...
می ترسم از "جور" شدن با این دیار...
دل من گرفته ز این جا...
هوس ســــفر دارم...
سفر به دیارتان...
بگیرید دستان ِ تهی و لرزان ِ این وصله ی ناجور را...
مبادا که جور شود با جماعتی ناجور ...