نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست
نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست
نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجدهگه ِ ما هنوز مال تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه، ندبهی خرقه است و پایگاه تو نیست
نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست
نیا نیا گل نرگس سقیفهها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست
نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مهیای گامهای تو نیست
نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست
نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامهی کوفی یکی برای تو نیست
نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست
نیا نیا گل نرگس که حرف من... «میعاد»
فقط بیان ِ سرابی ست که انتظار تو نیست
مهدی قاسمی (میعاد)
میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...
کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند ...
(نقل از اینجا)
زمین از
برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند
اردیبهشتی میرسد از راه
بهاری میرسد
از راه و میگویند میروید
گل داوودی
از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه
بگو چلهنشینان
زمستان را که برخیزند
به استقبال
میآییمت ای عید از همین دی ماه
به استقبال
میآییمت آری دشت پشت دشت
چه باک از
راه ناهموار و از یاران ناهمراه
به استهلال
میآییمت ای عید از محرمها
به روی بامها
هر شام با آیینه و با آه...
سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان
گلویی تر کنید ای تیغهای تشنه، بسم الله!
***
از وبلاگ رمق
امام کاظم (سلام الله علیه):
اگر به تعداد اهلِ بَدر [مؤمن کامل] در میان شما بود، قائم ما قیام میکرد.
---------------------------------
چه روایتِ آشنایی!
مشابه، زیاد دارد...
سکوت و صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام)
شهادت مُسلمبن عقیل و امام حسین (علیه السلام) و 72 یار وفادارش
سکوت امام رضا (علیه السلام) و قیام نکردن ایشان
و...
و قرنها غیبتِ نازنینفرزندِ صدیقهی طاهره (سلام الله علیها)،
حجّتبن الحسن العسکری (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)...
میبینی؟ روایتِ همه یکی است انگار!
---------------------------------
در خانه اگر کَس است، همان یک جمله بس است...
شرمندهایم آقا...
بسم رب الحسین (ع)
امام رضا (سلام الله علیه):
چون ماه محرّم میرسید، کسی پدرم را خندان نمیدید...
------------------------------------------------
محرّم رسیده و خنده بر لبهای شیعیان میپژمرَد. باز سینههامان گـُر میگیرد و باز ندای «هل مِن ناصر...» بعد از قرنها، عطشِ لبّیک میاندازد به جانمان...
جان به فدای نالهها و اشکهای سوزناک مولایمان...
اشکهایی که از عمق جراحت نینوا میشکفد و رنگ خون دارد...
و مگر کوچهی بنیهاشم و مظلومیت بانویش میگذاشت اشک چشمان نازنین مولایمان خشک شود...؟
و غربت مدینةالنبی... و بقیع بیبارگاه... و محراب کوفه... و زندان سامرا و...
------------------------------------------------
اما آقا...
تمام ماههای ما شده محرم...
تمام روزهای ما شده عاشورا...
که خون شیعیان... نه!
مسلمانان... نه!
کودکان بیتکلیفی که مسیحیت و اسلام نمیدانند، هر روز به زمین میریزد؛
آن هم به دست پستتر از حیواناتی از نسل پلید یزید و شمر و...
مولا...
تمام فدک... نه!
تمام این خاک شده کربلا.
که تشنگی به جانمان میاندازند و با جامهای زهر سیرابمان میکنند.
و هر روز و ساعت و ثانیه قربانی میدهیم...
برای برهنگی
برای آزادی و بیبندوباری
برای این زرقوبرقهای تمامنشدنی
برای این زندگی ماشینیِ الکتریکیِ...
------------------------------------------------
مهدیِ زهرا!
حسینِ زمانه!
کربلاتر از میانمار و فلسطین و بحرین و...؟
عاشوراییان!
هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُ المَهدیّ...؟
به نام حق و به یاد منتظر...
میگوییم انتظار...
زمزمه میکنیم اللهم عجّل...
اشک میریزیم یا صاحب...
مینویسیم المنتظر...
ناله کردیم ارباب، کجایی؟ بیا! ارباب هم کنار ما ناله کرد که برای ظهورم دعا کنید...
اما...
دعای بدون عمل که بالا نمیرود...
***
قصه و داستان نیست. «شاید این جمعه بیاید، شاید...» را ما ساختیم و به این بهانه، شش روز هفته خوش گذراندیم و بیخیالی طی کردیم...
غافل از اینکه منتظر آرام و قرار ندارد؛ جمعه و شنبه نمیشناسد!
از انتظار قصهای درست کردهایم و صبحهای جمعه شده لالاییمان که خوابوبیدار بشنویم و کیف کنیم ما هم...
نشستیم و این لقلقهی زبانمان را قاب کردیم و کوبیدیم به دیوار خانه که نشان شیعهبودنمان باشد.
یا که رنگووارنگش کردیم و با خطهای مختلف نوشتیم.
عکس و پوسترش کردیم و اینجا و آنجا زدیم.
توی وبلاگ و شبکههای اجتماعی منتشرش کردیم و به چهار تا شعر و نظر و لایک و +1 و اینها بسنده کردیم.
انتظار ما افسانهای بیش نیست.
انتظار واقعی را کس دیگری میکشد؛ با خون دل و اشک چشم...
***
انتظار یعنی عمل. یعنی آرام و قرار از کف دادن!
میگفت: به انتظار نباید نشست، باید ایستاد.
اما به انتظار گاهی باید دوید!
یا منتظر... ادرکنا.
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایبان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی
جان من کجایی کجایی که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده در نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا
بی قرارم بیا
وای از این غم جدایی