«به نام خدا»
مهدیا آمدنت دیر شده
دل پژمردهی ما پیر شده
به ولایت ز جهان سیر شدیم
دل هر شیعه، به زنجیر شده
ما به روی مه تو دل بستیم
غم ما نالهی شبگیر شده
کم شد تاب و توان دل ما
غم تو درد نفسگیر شده
چشم ما منتظر روی گل است
گرچه در حسرت تو پیر شده
شیعیانت به خدا غم دارند
ز چه رو این همه تأخیر شده؟
مگر از کردهی ما دلگیری؟
که چنین دیدن تو دیر شده
ما زجان منتظر خورشیدیم
نوبت صیحهی تکبیر شده
دل ما پر ز غم این درد است
خونچکان چون لب شمشیر شده
از چه رو روی نهان میداری؟
غم ما قصهی تقدیر شده
کی شود محو جمالت گردیم؟
چشمم از غیر شما سیر شده
(سراینده: زهرا فراهانی)
سالروز وفات بانو فاطمهی معصومه (علیهاسلام) رو به تمام دوستان آدینهها تسلیت عرض میکنیم.
یا حق.
ای کعبه ی مقصود! قفل دل به ضریح چشمان تو بسته ایم و مبتلای درد عشق و جنون و عذابیم. از خمار چشم تو بیماریم و در دام زلف تو گرفتار. ار لهیب عشق تو بی قراریم و بر کمند مهر تو دچار.
امان از نرگس مست و فغان از دام گیسویت
که دایم در کمین این دل شیدا و صحرایی است
دل من بسته مویت ، اسیر طاق ابرویت
دمادم در تب و تاب از چنان زلف چلیپایی است
شبی مهمان قلبم شو ، تو ای روح اهورایی
ببین ویرانه دل را ، اسیر درد تنهایی است
"قاسم زاده، نامه های جوانان به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف"
در بیابان بی کسی چشم هایمان را به تموج انتظار سپرده ایم و آمدنت را به دردمندی دل هامان مژدگانی می دهیم تا پژمردگی برگ ها را نبینیم،
و در گریه می خندیم تا باغ و بهار، هم آغوش هم باشند...
ماییم و تهی دستی و تشنگی،
ماییم و این صحیفه ناتمام و چشم هایی که در انتظار فصل توست.
ماییم و شب های شوق که به واژه های ندبه صبح می شود.
ماییم و تن تب کرده ی کوچه هایی که به فراخ ترین باغ ها می رسند، ماییم و آفتاب که در برابر چشمان تو حقیر است.
نامه های جوانان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
به نام خدا
آقا نگاهت جای آهو هاست، می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم
می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد
اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم
برگشتنت در قلب های مرده مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم
در باور کوتاه این مردم نمی گنجد
وقتی بیایی اول دعواست ، می دانم
ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری
یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در چشم های پر گناه ماست ، می دانم
کی باز میگردی ، برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم
به امید ظهور
بار دیگر جمعه ای بود و دلی بود و امید و تمام چشم ها رو به افق دوخته بود، آسمان هم مکث کرد لحظه ای تا بیایی از سفر.
ای مسافر تمام قلب ها ، لحظه لحظه سرخی غروب بر قلب های بی قرار شرر می ریخت و با عبور لحظه ها، دل میان صحن سینه بی تاب پر می زد و چشم های انتظار خیره تر می شد، ولی انگار قرار نبود به چشم تر عاشقان قدم بگذاری؛
آری باز جمعه ای دیگر از جنس تمام جمعه های انتظار غروب کرد، اما در آیینه اشکی چشمان کبوتران غریب، تک سوار آرزوهای سپید، جولان نداد.
عاشف جولانتم در دشت عشق
مانده ام در حسرت برگشت عشق
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی
" قیصر"
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خویش
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم