...ایستگاه های انتظار را با عشق٬ ایمان و دعا زیباتر می کردم.
نامه های دختران به امام زمان عچ الله تعالی فرجه الشریف
پنجره بی قرار تو،کوچه در انتظار تو ...
تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام، دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام، جمعه عهد بسته را ...
چشم من منتظر و بارانی
مانده پشت همه ی پنجره ها
راهی اندازه یک جمعه فقط
مانده تا زمزمه ی پنجره ها
تا نیایی دل بی طاقت من
به خودش رنگ عدم می گیرد
پا به پای همه ی منتظران
عصر آدینه دلم می گیرد...
محقق٬ نامه های جوانان به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
دانی که انتظار تو با ما چه می کند؟
توفان ببین به پهنه ی دریا چه می کند
آشفته ام چو موج به دریای زندگی
آشفتگی ببین به دل ما، چه می کند
یکدم بپرس این همه غم این همه بلا
در خاطر شکسته ز غم ها چه می کند
دور از بهار روی تو بی برگ مانده ام
بی برگ و بار مانده به دنیا، چه می کند؟
بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل
آخر بپرس این دل تنها چه می کند
«قدرتی»
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق برنیفراشته است،
و خورشید جمالت هنوز دیبای زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است.
اما مهتاب انتظار، در شب های غیبت،
سوسو زنان چراغ دل ماست.
نامه های جوانان به امام زمان عچ الله تعالی فرجه الشریف
سلام من به تو یا صاحب الزمان، به فدایت
چه می شود شنوم در کنار کعبه صدایت
سلام من به تو ای روح حج، حقیقت ایمان
عزیز گم شده ی دل، یگانه مهدی دوران
سلام من به مدینه، به آستان رفیعش
به مسجد نبوی، به لاله های بقیعش
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
نشسته باز دلم پشت درب بسته ی آنجا
گرفته باز دلم بهر قبر مخفی زهرا
تو ای مسافر شهر مدینه در دل شب ها
نبود هر چه که گشتم نشان ز مرقد زهرا
سلام من به تو ای بانویی که مرد نبردی
ز غیر هر چه که دیدی به یار شکوه نکردی
سلام من به بازو، کبودی رویت
به سرخ فامی اشک تو و سپیدی مویت ...
«به نام خدا»
عرفان اوشویی، عرفان همدانی...
سلام به دوستان آدینهها. بیمقدمه پیشنهادم را مطرح میکنم و زحمت را کم.
امیدوارم به جای غرق شدن در کتابهای پائولو کوئیلو و دلبسته شدن به عرفان اوشویی (که خدا میداند ریشه و منشأشان از کجاست و از دوستان هم خواهش میکنم کمی در مورد منشأ این دو تحقیق کنند)، سری به عرفان اسلامی و عرفای بزرگوار خودمان بزنیم...
یکی از عرفای بسیار والامقام، جناب انصاری همدانی هستند، که کتاب "سوخته" از انتشارات "شمسالشموس" بهطور مختصر به وصف سیرهی ایشان پرداخته.
بخشی از کتاب با موضوع ولایت در زیر آمده است:
«امام جایگاه و محل شناخت خداست و خالص در توحید او و آنکه بخواهد به خدا برسد باید از امام شروع کند، و هر که بخواهد به محبت و عشق خدا دست پیدا کند، امام واسطه است «واسطهی فیض بین آسمان و زمین» و آخرین پرده بین خدا و انسان. و اگر ریسمان ولایت محکم نباشد، رفتن به آسمان محال و شناخت خدا نیز غیرممکن است. این عقیدهی انصاری همدانی است.»
در آخر بد ندیدم، صفحهی ابتدایی کتاب که وجه تسمیهی آن را به "سوخته" تشریح کرده، بیاورم:
«و چرا سوخته؟!
تا به حال دیدهای کسی آنقدر عاشق باشد که هم قلبش بسوزد و هم جسمش؟ تا به حال شنیدهای جسمی در التهاب عشق "سوخته" و آنگاه سیاه شود؟ پس او را ببین "انصاری همدانی" را، او که واقعاً "سوخته" بود هم روحش و هم جسم نحیفش.
"روزی با ایشان و عدهای از دوستان جهت استحمام به حمام عمومی رفته بودیم. وقتی به سینهی او نگاه کردیم طرف چپ سینه و درست روی قلبشان سیاه بود، گویی از شدت حرارت سوخته بود. با نگرانی گفتیم: آقا سینهتان؟ پاسخ فرمودند: این سوز درون است."
زین آتش نهفته که در سینهی من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت...
(به نقل از استاد کریم محمود حقیقی)»
یا حق.