دوستان آدینه سلام... من از امروز در زمانهایی که خداوند توفیق به روز کردن آدینهها رو به این بندهی کوچکش میدهد قصد دارم در کنار دوستان سر تا پا منتظرم و آدینهیی ٬ از عواملی حرف بزنم که اگه اونا رو رعایت کنیم به ظهور اماممان (ع) کمک میکنه و تعجیل در تابش نور... نوری که اگه به زندگیه ما بتابه سراسر شکفتن خواهیم شد... از اونجایی که این بنده گناهکار خدا از همه شما عزیزان نزد خدا از مرتبه پایینتری برخورداره به خودم اجازه نمیدم با حرفهای خودم کسی رو راهنمایی کنم چرا که خودم هم به دنبال راه راستینم پس مطالبی که مینویسم عموما سخنان پیامبر (ص) هستن ٬ انسانی که سرچشمه تمام روییدنهاست و خاتم انبیا... اگر کسی مخالف این گونه به روز رسانی بود حتما در بخش نظرات به من بگه...
خودشناسی
مردی به او ( پیامبر ) گفت:
درباره خودشناسی با ما سخن بگو!
پاسخ داد و گفت:
دلهایتان اسرار روزها و شبها را در سکون آرامش میشناسند.
اما گوشهایتان مشتاق شنیدن صدایی است که بر دلهایتان فرود میآید.
در حالی که شما دوست ندارید آنچه با الفاظ و سخن میشناسید با اندیشه بشناسید.
و میخواهید با انگشتها پیکر برهنهی رویاهایتان را لمس کنید.
و چه خوب است که چنین چیزهایی را میخواهید.
روزی چشمهی درون خواهد جوشید و آب آن به سوی دریا سرازیر خواهد شد و گنج پنهان در ژرفای بیانتهایتان در ساعتی که از آن بیخبرید آشکار خواهد شد و دردهایش در برابر دیدگانتان گشوده خواهد شد.
اما زنهار از اینکه گنج درون را با ترازو بسنجید! و هرگز عمق آگاهیتان را با اندازههایی محدود یا ریسمانی آویزان نسنجید!
زیرا خویشتن دریایی بی وزن و اندازه است.
آری!
در درونتان نگویید :
حقیقت را به دست آوردیم.
بلکه بگویید :
حقیقتی را به دست آوردیم.
و مگویید:
راه خویشتن را یافتیم.
بلکه بگویید :
خویشتن را در راه خودی یافتیم.
زیرا خود در همهی راهها و جادهها گام بر میدارد.
و بر خطی یا ریسمانی راه نمیرود و مانند نی نمیروید.
جان در خویشتن میپیچد و همچون نیلوفری پر برگ بالا میرود...
جبران خلیل جبران
////// منتظران حق روزی جزو حقیقت خواهند شد....
به نام خدا
سلام بر تو ...
ای راه خداوند ...
که هر کس به آن نرود ، تباه می شود !
« عبارتی از اذن دخول سرداب مطهر »
شما به عهد خود وفا کنید ، ما هم به عهد خود وفا می کنیم .
شکی نیست که رهبری پیشوایان الهی ، برای هدایت عامه ی مردم است و این امر در صورتی
محقق می شود که زمینه ی گسرده برای پذیرش آن از ناحیه ی مردم نیز فراهم باشد ؛ یعنی
همان چیزی که تا کنون ، فقدانش باعث طولانی شدن غیبت امام زمان ( علیه السلام ) شده
است و بی تردید محدودیت ها و ناسپاسی های مردم ، خصوصا از دوره ی امامت امام جواد ( علیه
السلام ) به بعد ، کم کم عرصه را برای فعالیت ائمه ی اطهار ( علیهم السلام ) تنگ تر کرده و این
مسائل ، زمینه را برای سکوت و گوشه گیری و زندانی شدن و حتی تبعید و بالاخره شهادت
مظلومانه ی ایشان فراهم کرد ؛ علاوه بر این در طول تاریخ ، این مسئله تا به آنجا پیش رفت که
امام آخرالزمان را در پشت پرده ی غیبت قرار داد . این ناسپاسی ها و بی لیاقتی ها از جانب مردم
، برای مدت طولانی ، آن ها را از فیض وجود امام زمان شان محروم ساخت .
بی تردید باید گفت که در واقع علت اساسی غیبت طولانی آن حضرت همین امر است که هنوز آن
زمینه و احساس نیاز در دل مردم و نیز پذیرش عمومی کامل از جانب آن ها ایجاد نشده است ؛ که
ان شاء الله با حصول آن زمینه و آمادگی قلبی برای پذیرش حضرت و یاری جانانه اش این هدف به
انجام خواهد رسید .
امام رضا ( علیه السلام ) در جمله ای زیبا تکلیف متقابل امام و امت را در این بعد چندین ترسیم می
کند : « بدانید که ما بر گردن شما حقی داریم در پیشگاه پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و
سلم ) و شما نیز بر ما حقی دارید ؛ پس آن گاه که شما حق ما را ادا کردید ، در واقع ما را به حق
تان دلالت دادید ؛ پس آن گاه بر ما نیز ادای حق شما واجب می شود . » بنابراین داعیه ای وجود
ندارد که با وجود آمادگی و تبعیت و فرمانبرداری از ناحیه ی مردم ، امام زمان ( عجل الله تعالی
فرجه الشریف ) پا به عرصه ی ظهور نگذارند و در پس پرده ی غیبت طولانی و مهجوریت غمبار به سر
برند که خود نیز از این وضع نگران و حتی گریانند و برای ظهور خود دعا می کنند . ... بعد دیگر علت
غیبت امام زمان ( علیه السلام ) و طولانی شدن آن را می توان در اسرار ناگفته ای جست و جو
کرد که علمش نزد خدا است و واقعا علم و درک ناقص ما نوع بشر به آن دست پیدا نخواهد کرد :
« وَ مَا أوتِیتُم مِن العِلم ِ إلا َ قَلِیلا ً » .
از جمله علل دیگر برای غیبت طولانی حضرت ، می توان به بعد گزینشی آن رسید که شاید حضرت
می خواهد مردم را برای مدت طولانی مورد امتحان و آزمایش سختی قرار دهد تا بتواند سره را از
ناسره و خالص را از ناخالص جدا کند و منتظران و موالیان واقعی خود را از میان مردم برگزیند ؛ چنان
که پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) فرمود : « لِیَغَیبنّ عَنهُم تمییزا ً لاهل الضّلالة » : « امام زمان از
مردم غیبت طولانی خواهد کرد ، تا اهل نفاق و افراد سست ایمان و گمراه را از پیروان حقیقی
ائمه ( علیهم السلام ) و تسلیم شدگان در برابر مقام امام ( علیه السلام ) جدا سازد . »
خورشید مکه ( شماره ی 33 )
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا ، زین سوی تو چندین جفا ...
یا حق ...
اَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَهُ
اَیْنَ الْاَقْمارُ الْمُنیرَهُ
طُوی
یَابْنَ اَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقی هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظی ؟
"فرازی از دعای ندبه"
"به نام خداوند منتظران"
چه خوش است اگر ببینیم،رخ دلگشای مهدی
چه خوش است اگر نماییم،سر و جان فدای مهدی
چه خوش است اگر بیفتد،سر عاشقان به پایش
تن و دل شود غبار ِ ره خاک پای مهدی
چه خوش است اگر ز کویش،برسد به ما نشانی
که نهیم رو بدان سو، ز پی لقای مهدی
چه خوش است اگر نماید، شه ما به ما نگاهی
مس قلب تیره گردد، چو طلا صفای مهدی
چه خوش است اگر تکلم بنماید و تبسم
که به روح ، روح بخشد، دم جانفزای مهدی
چه خوش است اگر ز لطفش ، بکند به ما عطایی
که فزون بود ز احصاء ، کرم و سخای مهدی
چه خوش است لحظه ای که ، به ظهور حق برآید
دل عاشقان رباید ، رخ دلربای مهدی
چه خوش است آن دمی که ، شه ما خطابه خواند
ز فضای عالم آید ، همه جا صدای مهدی
چه خوش است او به قرآن لب نازنین گشاید
ز فصاحتش روان ها بشود ، فنای مهدی
چه خوش است حضرت او چو نماز حق گزارد
به وی اقتدا نماییم ، همه در قفای مهدی
چه خوش است روزگاری که بساط شهریاری
همه جا به نام مهدی ، همه جا صدای مهدی
چه خوش است در ظهورش، همه گرد هم برآییم
به شعار جاودانی ، به سر لوای مهدی
چه خوش است زندگانی ، به ظهور دولت حق
که جهان شود سراسر، همه از برای مهدی
چه خوش است اجتماعی ، که اساس کفرو بدعت
ز جهان زدوده باشد، ید رهنمای مهدی
چه خوش است دوستان را ، که جهانیان درآید
به حکومت الهی ، همه در ولای مهدی
چه خوش است حال جمعی که خودش دعا بخواند
به دعای او بنالند، همه با دعای مهدی
چه خوش است دردمندی ، که طبیب و چاره سازش
بود آن جمال و حسن ِ رخ حقنمای مهدی
چه خوش است دادن جان ، به هزار بار ما را
که دم رحیل افتد سر ما به پای مهدی
چه خوش است اگر تحقق بپذیرد آرزوها
مگذار حسرت آن ، به دل ای خدای مهدی
چه خوش است اگر به ماها ، کند از کرم نگاهی
که بود همیشه اورا ، همه جا ثنای مهدی
عبد عاصی
بسم الله الرحمن الرحیم
امام علی ( ع ) : ارزش و منزلت هر کس به اندازه ی معرفت اوست .
امام صادق ( ع ) : کسی که بدون معرفت امام بمیرد به مرگ جاهلی از دنیا رفته و کسی
که با معرفت امامش بمیرد ، درک نکردن زمان ظهور به او ضرری نمی زند و مانند
کسی است که همراه حضرت قائم علیه السلام در خیمه ی ایشان بوده باشد .
سوال مهمی که برای انسان پیش می آید این است که چرا معرفت به امام این قدر اهمیت
دارد و مگر این شناخت چیست که این همه آثار و برکات دارد ، درک زمان ظهور
حضرت مهدی علیه السلام و در خیمه ی ایشان بودن سعادت بزرگی ست . مسئله ی
امامت و ولایت ، از مهم ترین مسائل حیاتی است و با شناخت این واقعیت تمام جهات
استعدادیه ی انسان در مدارج کمال و رشد و نمو حرکت می کند و با عدم شناخت و
پیروی نکردن از این حقیقت ، استعداد ها و قابلیت ها همه در مسیر انحراف قرار گرفته
و در لجن زار مادیات منهدم می شود .
فقط دوست داشتن امام کافی نیست و نمی توانیم به آن برای نجات در قیامت دل ببندیم ،
چرا که آنها ذاتا دوست داشتنی هستند و ما هیچ هنری نکرده ایم که آنها را دوست داریم .
وقتی هنر کرده ایم که کاری کنیم آنها م را دوست داشته باشند . آن وقت می توانیم امید
نجات در قیامت هم داشته باشیم .
پس باید تمام تلاش خود را در این راه صرف کنیم . ان شاء الله .
منابع : امام شناسی ( علامه طهرانی ) ، معرفت امام عصر .
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که به غیر ولای تو ام نیست هیچ دست آویز ...
یا هــــــو ...
سلام ؛
در سایتی مربوط به امام زمان (ع) گشت و گذار می کردم که متن زیر به چشمم خورد و چون محتوای متن زیبا و دل نشین بود و از آن مهمتر ، تاریخ نوشته شدن متن ، درست به سال گذشته و چنین روزی باز می گشت ، تصمیم گرفتم آن را برای شما عزیزان نیز به نمایش بگذارم .
تنها کافیست برای سعادتمندی نویسنده ی این متن ، صلواتی ختم کنید و از خواندن دل نوشته ی ایشان لذت ببرید .
نوشته شده در ۳۰ فروردین ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۳۳ توسط : ف. حجتى
در سایت : مؤسسه تبلیغ و انفاق امام زمان( عج )
اگر آقا بیاید ...
آدم اگر در صحن مطهر کریمه اهلبیت، فاطمه معصومه علیها السلام باشد و نسیم دلنواز بارگاه ملکوتى بانو را احساس نکند، هم به خودش جفا کرده و هم به آنهایى که مىآیند و دلشان مىخواهد در آن حوالى پر و بالى بزنند.
آنچه آب و هواى ملکوتى و بارانى حرم مىطلبد «ذکر» است، ذکرى که با رشته نخ تسبیح به هم متصل مىشود و انسان را به نقطه نورانى عالم متصل مىکند. اگر در این حال و هوا، چشمهایت را ببندى و تنها به صداهاى اطراف گوش کنى آنچه مىشنوى متفاوت استبا آنچه در مکانهاى دیگر شنیده مىشود.
صداى زائران، صداى صلوات، صداى نوحهسرایى، صداى بال زدن کبوتر، صداى استغاثه و خلاصه صداى نالههایى سوزان که قلبهاى یخ بسته را آتش مىزند و گاهى این نالهها آنچنان تاثیرگذار و بر افروخته است که آدمى را وادار مىکند که براى همیشه آن را در ذهن خود ماندگار کند.
درست مثل آنچه این بار من مىشنیدم، صدایى خسته و انتظار کشیده، نالهاى ملایم و آرام از دهلیزهاى قلب مادرى بلند بود، گریه مىکرد و حرف مىزد و آتش به جانها مىریخت، گاهى حسین حسین مىگفت، گاهى از «بانوى کرامت» کمک مىخواست و گاهى گویا با کسى صحبت مىکرد که سالها انتظارش را مىکشید. پسرم، عزیزم، بچهها اومدن. دوستات آمدن.
اما خبرى از تو نبود هر چى تابوتارو گشتم پیدات نکردم. هر چى به اسم شهدا چشم دوختم اسم قشنگ تو رو ندیدم. آخه تا کى مىخواى توى اون بىکسى بمونى. به خدا چشمام سفید شده، اونقدر چشمهایم را به در دوختم و انتظار اومدن تو رو کشیدم که دیگر سو ندارد.
آتش از واژههاى سوزان این مادر زبانه مىکشید و هرم آن هر آنچه در شعاع این لحظات بود، مىسوزاند. بعضىها توان سوختن نداشتند شاید هم سعادت آتش گرفتن در وجودشان نبود. به هر صورت، تنها آنهایى در این شعاع آتشین مىماندند که دلى براى سوختن داشتند و آنها که با روزمرهگى و روزمرگى مانوس بودند از دایره عشق محو مىشدند.
باورتان نمىشود. اما حرفهاى این مادر پیر هر لیلىاى را مجنون مىکرد. آنقدر زیبا واژه واژه دردهایش را به ترسیم مىکشید که گویى هنرمندى چیرهدست، واژههایش را با رنگ و لعاب عشق به مردم هدیه مىدهد. او مىگفت: از صداى دردآلود یک مادر تنها و غریب باید سرهاى بىخیالیتان درد بگیرد و آرامشهاى دروغینتان به هم بخورد.
شمایى که حتى تحمل صداى مادر یک شهید را ندارید باید عنوان زنده بودن را از خود بردارید و حتى مردهاى در جمع زندگان هم نباشید. صبورى مادر شهید در مواجهه با این بىمهرى آشکار، مرا به فکر وامىداشت که گلدستهها، سرود نماز را فریاد کردند. مادر شهید کمکم آرام شد به صف جلو رفت چادر رنگىاش را روى سرش گذاشت و آماده نماز شد. دیگر بلند گریه نمىکرد، فریاد نمىزد، حتى حرف هم نمىزد فقط گاهگاهى آرام اشکى از گوشه چشمش سرازیر مىشد.
حالا به این فکر مىکنم که چرا ما اسیر لحظات دردناک دنیا شدهایم؟ چرا دیگر به گل سرخ عشق نمىورزیم؟ چرا مثل آن روزها آسمان و زمین و گل و شهید برایمان زیبا نیست؟ چرا بعضىها از صداى آهنگهاى وحشتناک بیگانه آرامش کاذب مىیابند. اما این صداى آرام و دردناک دلشان را نمىسوزاند؟ چرا اینقدر غافلیم؟ و چرا اینقدر از شهدا دور شدهایم؟ کاش این سؤال لابهلاى ذهنمان کمى بیشتر خودنمایى مىکرد که هر کدام از ما هر روز چقدر از وقتمان را به شهدا اختصاص دادهایم؟ چقدر به آنها فکر مىکنیم؟ چقدر وصیتنامههایشان را خواندهایم؟ و چقدر با آنها بودهایم؟ آیا اصلا لذت با شهدابودن تا به حال در ما وجود داشته؟ چقدر نسبتبه آنها احساس مسؤولیت مىکنیم؟ و چه مقدار خود را مدیون خون پاکشان مىدانیم؟ تا به حال چندبار شانههاى صبورى یک مادر یا پدر شهید را زیر دستهایمان فشردهایم تا به آنان آرامش بدهیم؟ در حالى که آنها آرامترین زنان و مردان این سرزمیناند و نیازى به آرامش ما ندارد. آنهایى که هر روز همراه و همدم و همزبان شهدایشان هستند به بیچارگانى چون ما نیاز ندارند این ماییم که محتاج آنانیم و البته در این روزگار نگاههاى پر محبت و دستان گرمشان از جمله منابع پرانرژى معنوى محسوب مىشوند.
باید به درد دلهایشان وجودمان را آرامش بخشیم و از نگاههایشان نیرو بگیریم. باید همراه با آنها انتظار بکشیم. باید منتظر باشیم تا فرزندانشان بیایند، فرزندان شهیدى که سالهاست همه ما را در انتظار گذاشتهاند نه خبرى و نه اثرى. نمىدانم تا به حال دلتبراى شهدا تنگ شده؟ نمىدانم تا به حال منتظر بودهاى؟ اصلا تا به حال چقدر انتظار کشیدهاى؟ انتظار، چه مىگویم؟ بهترین واژه این روزها. راستى مىدانى اگر آقا بیاید همه مادران چشم انتظار دیگر انتظارشان به سر خواهد آمد. اگر آقا بیاید عطر شهید فضاى دلهایمان را سرشار مىکند. اگر آقا بیاید شهیدان زندگى دوباره را در قدم بهارى او آغاز مىکنند و در یک کلام، اگر آقا بیاید آن مادر صبور درد دلهاى خودش را براى آقا بازگو مىکند و شاید هم شکایتها و شکوههایش را از ما، از من و تو، از ما که درک نمىکنیم مادر سه شهید بودن یعنى چه؟...
هنوز در حرم بودم. جاى شما خالى. بسیار باصفاست صبحهاى حرم، به خصوص که با کبوتران در حوالى گنبد چرخ بزنى، با نالههاى یک مادر شهید عشق کنى و با حنجرههاى منتظر دعاى ندبه را فریاد کنى، آنهم در باران و خیس شدن در صحن، نظاره گر چشمهاى بارانى که مىسرایند : اگر آقا بیاید ...
" متى ترانا و نراک "
سلام عزیز دلم ؛ مهدی من ؛
هرچقدر با انگشت سبابهام ، لگد به کمر این قلم بینوا زدم ، حرکتی نکرد . چیزی ننوشت .
هرچقدر با زبان کنایه ، تازیانه بر وجدان خفته ام زدم ، بیدار نشد که نشد . نتوانستم درون خود را کنکاش کنم .
هرچقدر با مشت گره کرده بر پیشانیام کوفتم ، چیزی از این جام استخوانی بیرون نریخت . تراوشی ندیدم از ذهن تاریکم .
قلمم ننوشت " مولایم ، جانم به فدایت . "
وجدانم نگفت " آقا جان ، هستی ام به قربانت . "
ذهنم نیندیشید " مهدی نازنینم ، زندگی ام وقف تو باشد . "
گویی ، این همه گناه که سالهاست همسفر من در جاده ی عمر شده ، کمر قلم سیاهم را شکسته و دیگر ، هیچ چیز نمی تواند وجود او را صیقل دهد .
مثل اینکه ، تمام خبط و خطاهایم ، همانند بختکی ، بر روی سینه ی وجدانم نشسته و نمی گذارد از خواب غفلت بیدار شود .
انگار ، حجم تو خالی افکار نادرست ، تمام اندیشه ام را بلعیده است و دیگر توان فکر کردن به خوبی ها را ندارم .
می ترسم از اینکه به دروغ ، اظهار دوستی کنم با فرزند رسول خدا . می ترسم روزی ادعای سربازی صاحب زمان ، یقه ام را بگیرد که چرا برای رهبرت نمی جنگی ؟
هراس دارم از لحظه ای که بدنم را سپر وجود نازنین حجت خدا کنم در برابر تیرهای شیطان .
چون هنوز یقین ندارم . چون هنوز باور ندارم . چون هنوز اعتماد ندارم . مطمین نیستم به آنچه که هستم . هنوز نمی دانم مسلمانی یعنی چه ...
امام زیبای من ، تکیه گاه معنویت انسانهای این دوران ، سرور مسلمین جهان ، نور خدا بر زمین ، تو را به گوشه ی چارقد مادرت زهرا قسم می دهم ، هوای ما جوانان ایرانی را داشته باش . در سالی که مقارن گشته با میلاد مسعود پیامبر عظیم الشأن مسلمین ، در سالی که از سوی رهبر عزیز انقلاب عزیزمان ، سال نو آوری و شکوفایی ملت ایران لقب گرفته ، شفاعتمان کن نزد خالق متعال . با نام مبارکت بیمهمان کن در مقابل خصم شیطان . تن و روحمان را نذر لبخند رضایت تو کرده ایم ، تن و روحی سالم از خدا ، برای نثار جان تو کردن ، برایمان بخواه . یقین عطا فرما به ما که هستی و تنهامان نمی گذاری ... که می آیی و از این رنج رهایی مان می بخشی . که میبینیم روزی ، تو را سوار بر اسب سپیدی که همه مان آرزویش را داریم ...
آقا جان ، ای آنکه ندیده شناخته ایم تو را ، ای تویی که خاطرخواه خاطر آزرده ات هستیم ، نعمت خدا را با ظهورت بر ما تمام کن . مهدی جان ، عزیز من ، جانانه ی من ، گل نرگس ، یوسف زهرا ، ولی مطلق دینداران ، تو را به جان یاران با وفایت ، یک بار دیده مان را به جمالت منور بفرما و دیده هامان را پاک گردان با اشک شوق ...
سرور من ، برادر خوبم ، امام بزرگوارم ، پدر رنج کشیده ام ، ولی عصر من ، عرضی دارم به حضورتان ، خواهشی دارم از محضرتان ، می خواهم امسال از خدا برای تمام ما جوانان ایرانی حجاب بخواهید .
حجاب چشم ، تا دیدگانمان بر بی بند و باریها گشاده نباشند ، حجاب گوش ، تا اصوات ناخوش غیبت و تهمت را نشنویم ، حجاب زبان ، تا چیزی نگوییم که پشیمانی به همراه آورد ، حجاب صورت ، تا با اخم خود ، دل کسی را نشکنیم ، حجاب سیرت ، تا با ریا ، خوبی های درونمان را پامال نکنیم ، حجاب ظاهر ، تا کسی را با زیبایی های جسممان ، به بیراهه نکشانیم و حجاب عقل ، تا افکار پلید را از خود دور کنیم ...
التماس دعا داریم از شما ، آقایمان ، آقای آقایان ، عیدتان مبارک ...
« بسم الله السلام »
تو پرواز می دانی ؟
تو می گویی شور کدام عاشق تماشایی ست ؟! شوق کدام زندانی تماشایی ست ؟!
من که می گویم هر چه مربوط به تو و مهر شیرین تو باشد تماشایی ست !
اما ...
من می گویم شور عاشق زمین و اشیاء بی خاصیتش اصلا تماشایی نیست .
شوق زندانی محدود در زمین و محدوده های به ظاهر نامحدودش هم برایم هیچ جذابیتی ندارد .
دلم می خواست محدود در بی نهایت آسمان ها باشم که اگر نبودی خدا خلق شان نمی کرد .
کاش پرواز را از یاد نبرده بودم . تو هنوز و همیشه پرواز می دانی . کاش تو را هم از یاد نبرده بودم .
نقش نگاهت بر صفحه ی دلم بود . اما ...
تو از کجای آسمان به من خیره شدی ؟ از کدام ستاره برایم نور می فرستی ؟
کاش حجم کلمات کمتر از این بود ...
می دانی مهربان ! من می دانم که هیچ کس جز تو حرمت اشک های مرا نگه نمی دارد .
اشک هایی که از سر تقصیر ، به حال خودم ، جاری است . یا حتی اشک هایی که ...
چه قدر تو غریبی نازنین ! پست ترین ها و حقیر ترین ها جای تو را در دل ما می گیرند و ما بدون
گوشه چشمی به بغض تو ، به بیراهه ی خاکی و پر خس و خاشاک خود ره می سپاریم .
حتی زخم های عمیق و کاری ِ وجود مان ، ما را نمی آزارد . با افتخار به پشتکارمان تکیه
می کنیم !
مهربانم ! دلم از دوری ات به دور ترین نقاط مبهم کهکشان بی تابی پرتاب شده .
استاد می گفتند کهکشان ما جزء کوچکی از کل هستی است . شاید یک ده هزارم آن .
می دانم که تمام راه های آسمان را می شناسی . می دانم روزی هزار بار به تمام کهکشان ها
پر می کشی . می دانی بی تابی را کجا می توانم گم کنم ؟
حتما جایی هست که بتوانم جایش بگذارم !
...
این روزها زیاد اشک می بینم . تو کجا هستی وقتی اشک کودکان پاک و بی گناه جاری است ...
...
نمی دانم با این همه قصور باز هم می توانم آرزو کنم زودتر بیایی ...
.
.
.
" ... ای غریب افتاده ی برگشته روز
کار دارد با تو این هجران هنوز ... "
.
.
.
مرا پرواز می آموزی ؟!
مرا بال و پر پریدن می دهی ؟!
یا حق ...