سلام آقا جان؛
تا پیش از این، مقلّد فرزند شما مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی (رحمة الله) بودم. گرچه هیچ وقت فرزند خوبی برای ایشون نبودهام... اما حالا و بعد از فوت اون بزرگوار تصمیم گرفتهام با اجازهی شما در روز میلادتون (نیمه شعبان)، مقلّد نایب شما حضرت آیت الله العظمی خامنهای بشم ...
امیدوارم که مورد پذیرش و قبول شما واقع بشه آقای نازنین. ان شا الله.
بخشی از سخنان آقا در مورد فرهنگ ایرانی و غربی
توی شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حال حاضر کشور، چیزی جز چنگ زدن به حبل متین الهی، طلب شفاعت از شجره طیبه امامان و معصومین و انتخاب راهنمای آگاه و صالح و اعلم، نمی تونه کمکم کنه برای انتخاب راه درست زندگی. بنابراین، با توکل به خدا و عنایت شما، قصد دارم مرید و دوست و یار رهبر نازنینم باشم.
یا حق
سلام؛
ما را همین بس که در عالم ذر، لیاقت مسلمان بودن و شیعه بودن و ایرانی بودن یافتیم.
ما را همین بس که خاندان علی (ع) و فاطمه (س) را شناختیم.
ما را همین بس که در عزای حسین (ع) و ابوالفضل (ع) اشک ریختیم.
ما را همین بس که آدینهای آمد و برای آقایمان مهدی (عج) نوشتیم.
زور و زر و ثروت و شهرت و کثرت، از آن آنانی که اینها بسشان نیست ...
أللّهم عجّل لولیّک الفرج
سلام؛
امام بزرگوار انقلاب، فقط یه روحانی ساده نبود که تبلیغ دین کرده باشه و قرائت قرآن و تدریس علم؛ امام روحیه جهاد داشت و خطر رو به جان میخرید. تبعید و دور از خانواده بودن رو تحمل میکرد. ترسی از قدرت ظالمین نداشت و باکی از بیان حقیقت به دل راه نمیداد.
امام خمینی (ره) سرباز واقعی اسلام بود. فکر میکنم مولا و مقتدای ما، حضرت ولی عصر (عج) سربازانی با قوت و قدرت امام نیاز دارن . سربازانی که در مقابل قدرت پوشالی ظالمین این دوران، هراس نداشته باشن و از جان و مال و خانواده و پست و مقامشون بگذرن.
افرادی که حاضر نشن به خاطر دفاع از اسلام، از درسشون، از موقعیت شغلیشون، از زیبایی زندگی با همسر و فرزندانشون، از پست و مقام، از طرفداران و هواداران، از مال و مکنتشون بگذرن، نمیتونن سرباز امام زمان باشن. نمیتونن در مقابل گرگصفتهایی که نقاب به چهره زدن و همه جوره قصد لطمه زدن به اسلام رو دارن بایستن.
این حقایق، انسان حقیقت بین رو به هیجان میاندازه، روحیه غیرت و تعصبش به اسلام رو تقویت میکنه و هوشیار و بیدارش می کنه تا با بصیرت، بتونه حرکات ریز و درشت دشمنان رو تشخیص بده.
و خب البته، این حقایق، باید برای امثال منی هم که بصیرت کافی نداریم، حکم هوشیار کننده و بیدار کننده داشته باشه. باید باعث بشه بهتر به اعمال و رفتار و تمایلات و دلبستگیهامون دقت و نظارت بکنیم. باید باعث بشه غرق در زرق و برق دنیا نشیم و فکر نکنیم مشکلی در اعمالمون نیست. باید به بهتر دیدن ما کمک بکنه و ما رو از خطا و اشتباه تا جای ممکن دور بکنه.
به شخصه به خاطر حیلهگریهای دنیای امروز، نگران آینده خودم و آینده دینداری خودم هستم. امیدوارم با دعای امام زمان در این روز که ماه رجب رو در ادامه خودش داره، جوانان دیندار و شیعه از بلایا و ابتلاهای این دوره و زمان در امان باشن.
یا حق
آقا جان سلام؛
نزدیک به 3 سال و نیم میشه که "آدینهها" هر جمعه به روز میشه و ما آدینهای ها، توفیق حضور در لشگر خدا در جبهه جنگ سایبری رو در کنار هم داشتیم. من از اینکه شما بهم عنایت داشتید و فکر حضور من در آدینهها رو به ذهن دوست خوبم "صبا" انداختید تا منو دعوت کنه و اجازه بده که قدم در این منزل مقدس بذارم خیلی خوشحالم.
توی این سه سال، خیلی روزا توی زندگیم بوده که به خدا کم فکر کردهام. روزای زیادی بوده که یادم رفته که شما، امام زمان نازنینم، توی غربت بین ما آدما، حسابی تنها هستید. خیلی وقتا آشکارا و یا تو خفا گناه کردهام. خیلی نمازهام قضا شده و خیلی عبادتهام از روی ریا بوده. بعضی وقتا چشمام رو نگه نداشتم و نگاه به نامحرم کردم. بعضی وقتا غیبت کردم و شاید یه موقعهایی تهمت زدم...
دیگه بیشتر، این کاسه آبروم رو که توش چیز زیادی نمونده چپه نمیکنم. شاید خلق خدا هنوزم یه ذره برام احترام قائل باشن، پس بهتره دیگه خیلی در صندوق حقیقت وجودمو باز نکنم ... ولی شما خودتون به اینکه من چی هستم و چهکارهام واقفید.
اما با تمام بدیهام، خودتون شاهدید که همیشه دوست داشتهام خوب باشم. همیشه از خدا خواستم تا جایی که صلاح میدونه منو از باتلاق هوی و هوس حفظ کنه و توی گرداب ظلم به انسانهای دیگه نندازه.
توی این مدتی که غلامی شما رو کردم، دوست داشتم آدینهها سربلند باشه و شما از عملکرد ما راضی باشید. دوست داشتم اینجا سنگر خط مقدم جبههی جنگ نرم باشه. میخواستم روز به روز بزرگتر بشه و سربازای جدید به جمع عاشقای ولایت شما اضافه بشن.
خدا رو شکر با لطف مدیر این وبسایت و نویسندههای خوبش، این خواست تا حالا محقق شده و تونستیم در کنار هم قلم بزنیم و درد دلامون با شما رو برای دوستانمون هم بنویسیم.
حالا هم از شما میخوایم تا مثل همیشه دست عنایت به سر ما بکشید و نگاه مهربون و بزرگوارانه تون رو از ما دریغ نکنید. به وجود سایهتون بالای سرمون خیلی نیاز داریم آقا جان. به دعاهاتون برای عاقبت به خیریمون نیاز داریم. به شفاعت شما پیش خدا برای اینکه تو این دنیای پر از گناه، خطا نکنیم و به گناه نیفتیم محتاجیم.
اوضاع جامعهمون اصلا خوب نیست آقا. جوونامون بیحیا شدهان. دخترامون بیحجابی میکنن و پسرامون غیرت رو انداختن دور ... دنیای سیاست، عجیب جوونای حزباللهی و بسیجی رو با غیر مذهبیها به جون هم انداخته.
دیگه سخته تشخیص آدمیزاد از نا آدمیزاد!!! سخته فهمیدن اینکه مرد کیه و نامرد کیه. دیگه امثال این فردی که اسم خودشو گذاشته بسیجی حزب اللهی و ادعای بچه شیعه خانم فاطمه زهرا (س) بودن داره و با بغض و کینه تمام، داره جوون مردم رو با تمام حرصی که در وجودش هست میزنه، اینقدر زیاد شدن که دارن آبروی بچهمذهبی های واقعی رو هم میبرن. آقا جان، بچه مذهبیها و بچه شیعههات رو از دست آفت بیفکری و بیعقلی و تندروی و کوردلی نجات بده ... آدمی که با قساوت تمام، چنین ضربهای رو به سر جوان هموطن حافظ امنیت کشور خودش بزنه، ... هیچی. بگذریم.
این روزا تو جامعهمون بدجوری کفرگویی زیاد شده. دیگه تو ملأ عام به مقدسات دین توهین میشه و مسؤولامون هم تو خواب غفلتن و درگیر پست و مقامشون. برداشتای شخصی از دین گریبانگیرمون شده. هر کسی راحت در مورد دیگران قضاوت میکنه و تصمیم میگیره. اینا همش به خاطر کجرویها و تندرویهای بعضی از اوناییه که بین قشر مذهبی قایم شدن و دارن نام این قشر رو خراب میکنن.
تو این دنیای هر کی هر کی و روباهصفتی و گرگخصلتی، رفیق ما شمایید آقا. نذارید بیکسی و تنهایی خفهمون کنه. بیاید که واقعا حفظ دین این روزا مثل نگه داشتن ذغال داغ توی دست سخت شده. بیاید که بهتون نیاز داریم. بیشتر از هر وقت دیگه ... بیاید که خطا نکنیم ... بیاید و هوامونو داشته باشید.
سلام به محضر امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (س) ؛
” السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده “
خدایا، قدرتی به من عطا نما تا بغضی را که چون خار در گلویم مانده تاب آورم و این متن به سرانجام برسد. تو خود بهتر میدانی که این اندوه نه از آن است که فرزند خوبی برای بیبی فاطمه (سلام الله علیها) هستم و این اشک نه از آن است که حقیقت آنچه که بر مادرمان گذشت را فهمیدهام و سوزش جگر مولای زیبا، علی مرتضی (علیه السلام) از غم فراق نازنین یار و همراهش را حس کردهام.
این غم از آن است که نمیدانم و نمیتوانم بفهمم که چرا انسان اینقدر شقی است و چرا اینقدر نادان است و چرا اینهمه ذلیل. کدام خداشناختهای است که دست بر روی زنی بلند کند، آن هم در پیشگاه شوی آن زن و در مقابل چشمان فرزندان خردسال او؟ کدام جوانمردی است که لگد به دختر هجدهسالهای بزند و تازیانه بر بازوی او؟ وای بر حماقت بشر. وای بر بیخردی انسان.
گیریم که آن زن، شیرزنی چون فاطمه و آن مرد، بزرگمردی چون علی نبود. گیریم که رنجدیدگان این داستان، مانند حسنین (علیهم السلام) معصوم نبودند و خون ریخته شده بر زمین، خون پاکتر و زلالتر از آب کوثر پهلوی “سیده النساء العالمین” نبود. گیریم که این قصه برای زن و مردی عامی و کودکانشان رخ میداد. این جریان از بیخ و بن اشکال دارد. این درخت از پایه پوسیده است و این داستان، از مقدمه بی مفهوم است. برای عقل باورپذیر نیست که چنین رفتاری توسط انسانی علیه انسانهایی دیگر رخ داده باشد. مگر آنکه انسانیتی در وجود ظالمین این قصه باقی نباشد و حکایت ضارب، حکایت حیوانصفتی و پستخلقتیاش باشد.
عکس تزئینی است
برای اینکه این کتاب جاودان، در ذهن ما نیز ماندگار باشد
****************************************************
از روی شما خجالت میکشم آقا جان، شرم دارم از اینکه وقایع اون روز رو در محضر شما به زبون بیارم. وگرنه داستان شهادت مادر نازنین شما رو از بر هستم و خط به خط داستان نانجیبی اون نجسنفسایی که به بیبی زهرا (س) بی احترامی کردن رو میدونم. اما اجازه میخوام داستان رو من نگم و به جای من استاد محمدجواد غفورزاده ((شفق)) صحبت کنن:
سالها پیش در این شهر درختی بودم
یادگاری کهن از دوره سختی بودم
هرگز از همهمه باد نمی لرزیدم
سایه پرورد چه اقبال وچه بختی بودم
به برومندی من بود درختی کمتر
رشد می کردم ومی شد تنه ام محکمتر
من به آینده خود روشن و خوش بین بودم
باغ را آینه ای سبز به آیین بودم
روزها تشنه هم صحبتی با خورشید
همه شب هم نفس زهره وپروین بودم
ریشه درقلب زمین داشتم وسربه فلک
برگ هایم گل تسبیح به لب مثل ملک
راستی شکرخدابرگ وبری بودمرا
بادرختان دگرسر و سری بود مرا
قامت افراشته چون سرو و صنوبر بودم
چتر سرسبزی و شهدثمری بودمرا
چشم من بود به شاهین ترازوی خودم
تکیه کردم همه عمر به بازوی خودم
ناگهان پیک خزان آمدوباد سردی
باغ شد صحنه ی توفان بیابانگردی
درهمان حال که احساس خطر میکردم
نرم و آهسته ولی باتبرآمد مردی
تابه خودآمدم ازریشه جداکرد مرا
ضربه هایش متوجه به خداکردمرا
حالتی رفت که صدبار خدایاکردم
ازخداعاقبت خیرتمناکردم
گرچه اززخم تبر روی زمین افتادم
آسمان سیر شدم مرتبه پیداکردم
ازمن سوخته دل بال وپری ساخته شد
کم کم از چوب من آنروز دری ساخته شد
تا نگهبان سرپرده ماهم کردند
هرچه دربود درآن کوچه نگاهم کردند
ازهمان روز که سیمای علی را دیدم
همه شب تابه سحرچشم به راهم کردند
مثل خود تشنهی سیراب نمیدیدم من
این سعادت رادر خواب نمیدیدم من
بارهاشاهدرخسار پیمبر بودم
محرم روزوشب ساقی کوثر بودم
تاعلی پنجه به این حلقهی در میافکند
به خدا از همهی پنجرهها سر بودم
دستهای دوجگرگوشه که نازم میکرد
غرق در زمزمه و رازونیازم میکرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین
متبرک شدم ازبال وپر روح الامین
سایهی وحی و نبوت به سرم بوده مدام
به خدا عاقبت خیر همین است همین
هرزمانی که روی پاشنه میچرخیدم
جلوهی روشنی از نورخدا میدیدم
ازکنار در اگر ((فاطمه))میکرد عبور
موج میزد به دلم آینه در آینه نور
سبزپوشان فلک، پشت سرش میگفتند:
((قل هو الله احد،چشم بد از روی تو دور))
سوره کوثری و جلوهی طاها داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
دیدم از روزنهها جلوهی احساسش را
دست پرآبله وگردش دستاسش را
دیدهام در چمن سبز ولایت هر روز
عطر انفاس بهشتی و گل یاسش را
زیر آن سقف گلین عرش فرود آمده بود
روح ، همراه ملائک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی حلقه بر این در میزد
هرکه از پای میافتاد به من سر میزد
آیهی روشن تطهیر دراین کوچه مدام
شانه در شانهی جبریل امین پر میزد
یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم
یک طرف محو شکوفائی ایمان بودم
من ندانستم از اول که خطر در راه است
عمر این دلخوشی زود گذر کوتاه است
دارد این روز مبارک شب هجران در پی
شب تنهائی ((ریحان رسول الله))است
مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟؟
یاپس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت؟؟
رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته
مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته
مهبط وحی جدا گرید و جبریل جدا
مسجد ومنبر و محراب وحرم سر گشته
هست درآینهی باغ خزان دیده ملال
نیست هنگام اذان ،صوت دل انگیز بلال
همه حیرت زده افروختنم را دیدند
دیده برصحن حرم دوختنم را دیدند
بی وفایان همه آن روز تماشا کردند
ازخدا بیخبران سوختنم را دیدند
سوختم تامگر از آتش بیداد وحسد
چشم زخمی به جگر گوشهی یاسین نرسد
هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد
شعله اینقدر فراگیر و جهان سوز نشد
جگرم سوخت ولی در عجبم از شهری
که دل افسرده از این داغ توان سوز نشد
آه ازاین شعله که خاموش نگردد هرگز!
داغ این باغ فراموش نگردد هرگز!
سوخت در آتش بیداد رگ و ریشه و پوست
پشت در،این علی است و همهی هستی اوست
یادم از غفلت خویش آمدو باخود گفتم:
حیف ! آنروز به نجار نگفتم ،ای دوست
توکه درقامت من صبر و رضا را دیدی
برسر و سینهی من میخ چرا کوبیدی!
همه رفتندو به جاماند در سوختهای
دفتری خاطره از آتش افروختهای
سالها طی شد از آن واقعهی تلخ و هنوز
هست در کوچهی ما چشم به در دوختهای
تابگویند در این خانه کسی میآید
((مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید))
شهادت مادرتون رو بهتون تسلیت میگم آقا جان...
سلام؛
فرقی نمیکنه ها. همهشون معصومن. هر 14 تاشون مثل قرص ماه شب 14 تو آسمون دل شیعهها میدرخشن. انگار آیینهای هستن که که نور خدا رو بازتاب میکنن. همه به هم شبیهن، به نظر میاد که فرقی با هم ندارن. اما نمی دونم که چرا بین این 14 نفر، من خاطر خانم فاطمهی زهرا (س) رو بیشتر از همه میخوام. شاید به این خاطر که فکر میکنم بانو، حق مادری به گردن اون 13 نفر دیگه و تمام شیعهها دارن.
مطمئنم آقای نازنین، مهدی موعود (عج) تو این سالهای غیبت، بیشتر از همه برای غربت و دلشکستگی مادرش زهرای اطهر گریه کرده. به همین خاطره که وقتی ایام شهادت خانم میرسه، دلم آشوب میشه. دوست دارم زمان انتقام از اون نامردی که سیلی به صورت بانو زد، خیلی زود فرا برسه و قطع شدن دستی که بانو رو هل داد و پایی که با لگدش، پهلوی خانم رو بین در و دیوار زخمی کرد ببینم.
دوست دارم اشک و نالهی اون افرادی که نتونستن لبخند پاک فرزندان فاطمه (س) هنگام بازی رو تماشا کنن و داغ فوت مادر رو به دلهاشون نشوندن ببینم. دوست دارم زنده باشم و زمانی که آقا و سرورمون میاد تا حق رو از باطل سوا کنه و حق تمام مظلومها رو از ظالمین بگیره ببینم.
زمزمه است که اون روز نزدیکه ... خدایا، یعنی هستم و میبینم اون روز رو ...
"اللّهم عجّل لولیّک الفرج"
سلام؛
یا مقلّب القلوب و الأبصار
یا مدبّر اللّیل و النّهار
یا محوّل الحول و الأحوال
بالفرج مولانا و إمامنا، صاحب العصر و الزّمان (عج)
حوّل حالنا إلی أحسن الحال
نیمهی شعبان سال 329 هجری بود که نائب چهارم، "ابوالحسن علی ابن محمد سمری" وفات یافت و غیبت کبری آغاز شد. ابر غیبت به فرمان خداوند، چهرهی خورشیدگون مولای نازنینمان را از دید چشمان ناپاک نامردان و لامذهبان مخفی نمود تا امام، از گزند بدخواهیهای این افراد در امان باشند.
غیبت ادامه خواهد یافت تا در زمان و مکان مناسب، آن هنگام که بشر، ظرفیت درک و پذیرش معصومی دیگر را داشته باشد، امام در جمع دوستداران و عشاق حاضر شوند. پرده ها کنار رود و حقیقت آشکار شود. مظلومان شاد شوند و ظالمان محاکمه گردند.
در زمان غیبت، تنها شایستگان و متقین، لیاقت دریافت پرتوی علم و رحمت قائم آل محمد (ص) را خواهند داشت و پا بر جای پای آن حضرت گذارده و پلههای عروج به سوی آغوش حقتعالی را طی خواهند کرد.
دیگران نیز که از قافلهی عشق عقب مانده و در مسیر مسلمانی، کندتر حرکت کرده باشند، با استطاعت به مراجع و نواب، میتوانند گرمای این خورشید را از پس پردهی غیبت دریافت کنند و با اعتقاد به توحید، معاد، نبوت و امامت، با اسلامخواهی و دینداری، با حقطلبی و عدالتجویی، پرتوی نور هدایت را که برای در مسیر ماندن و منحرف نشدن ضروری است، در اختیار داشته باشند.
باقی، آنان که نخواسته و نتوانستهاند همراه این کاروان باشند، باید بر خدا توکل داشته باشند و از درگاه حق، طلب آمرزش و مغفرت کنند. امید به بخشش و هدایت را از دست ندهند و تا توان دارند، در مقابل شیطان نفس ایستاده و سعی در پرورش نفس زکیه داشته باشند.
و وای بر آنان که این آمرزش نیز شامل حالشان نشود. وای بر بیحالان و سست ارادگانی که جذب مجذوبیتهای دنیای پر فریب شوند و فراموش کنند که مهدی خواهد آمد ... افسوس اگر انسانی اینقدر بیچاره و حقیر باشد که روشنی و گرمای این خورشید عالمتاب را حس نکند و در تاریکی و سردی جهالت و دنائت، باقی بماند.
سال 90 فرصتی دوباره به آن دسته انسانهایی است که تا به حال مهدی را و ظهور او را رد میکردهاند. فرصتی است تا چشم باز کنند، فرصتی است تا به سوی خدا قدم بردارند، فرصتی است تا مظلومیت انسانهای ضعیفمانده و ضعیف نگاه داشته شده را تاب نیاورند و فرصتی است تا در راه اسلام و مسلمانی، مال و جان را هزینه کنند ...
سال 90 سالی است که عاشقان مهدی، گردن گردنکشان را خواهند شکست، سالی است که مسلمانان اوج خواهند گرفت و فریاد اسلامخواهی، عالم را خواهد لرزاند. اینها شاید نشانههایی است برای آنان که اهل بصیرتاند. نشانههایی است برای شناخت دوست از دشمن، برای مقابله با مخالفین اسلام. امسال سال مردانه ایستادن است. سال اقتدار اسلام در جهان.
برای تمام مسلمانان در این سال، بهترین آرزو را دارم. آرزوی دیدن روی خورشید عالمتاب، آقا و صاحبمان، مهدی فاطمه ...
سلام؛
شیعیان مسلمان ، تا هنگام اذان صبح به افق دنیا ، فقط چند لحظه باقیست ...
دانشمندان و عالمان ، تا تولد دوباره ی دنیا ، فقط چند لحظه باقیست ...
الله اکبر الله اکبر
الله اکبر الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمدا رسول الله
اشهد ان محمدا رسول الله
اشهد ان علی ولی الله
اشهد ان علی حجت الله
حی علی الصلوة
حی علی الصلوة
حی علی الفلاح
حی علی الفلاح
حی علی خیر العمل
حی علی خیر العمل
الله اکبر الله اکبر
لا اله الا الله
لا اله الا الله
و صل الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین ( اللهم صل علی محمد و آل محمد)
نماز صبح ، به اقامت آقا امام زمان (عج ) :
قد قامت الصلوة ، قد قامت الصلوة .
الله اکبر ، تکبیرة الاحرام .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ، بسم الله الرحمن الرحیم ...
..................................
ان الله و ملائکته یصلون علی النبی ، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما . ( اللهم صل علی محمد و آل محمد )
نماز جمعه ی این هفته ، امروز ، جمعه ، به امامت مولای زیبا ، حضرت امام مهدی ( ع ) در صحن مقدس جمکران برپاست ... از عاشقان ولایت این امام معصوم دعوت می شود جمع کثیر مسلمین در این ضیافت الهی را همراهی فرمایند .
به امید روزی که رادیوهامان اینگونه برایمان صحبت کنند ...
و این شعر هم تقدیم به منتظرین بهار:
شیعه یعنى شوق، یعنى انتظار صاحب آیینه تا صبح بهار شیعه یعنى صاحب پا در رکاب تا که خورشید افکند رخ از نقاب فاش مىبینم ملائک صف به صف این غزل خوانند با تنبور و دف عشقبازان، شور و حال آمد پدید میم و حاى و میم و دال آمد پدید شب نشینان دیده را روشن کنید آن مه فرخنده حال آمد پدید آمد آن روزى که در ناباورى سر زند از غرب مهر خاورى راستین مردى رسید با تیغ کج شیعیان الصبر، مفتاح الفرج چیست آن تیغ سفید آفتاب بىگمان لاسیف إلّا ذوالفقار حیدر از محراب بیرون مىزند شب نشینان را شبیخون مىزند آفتاب، اى آفتاب، اى آفتاب از نگاه بندگانت رخ متاب از فروغت دیده ادراک چاک از فراغت، اشک مدفون زیر خاک آفتاب شیعه از مغرب درآ بار دیگر سر زن از غار حرا بت پرستان ترکتازى مىکنند با کلام الله بازى مىکنند تیغ بر کش تا تماشایت کنند تا که نتوانند حاشایت کنند پاک کن از دامن دین ننگ را این عروسکهاى رنگارنگ را این سخن کوتاه کردم والسلام شیعه، یعنى تیغ بیرون از نیام "مرحوم محمدرضا آغاسى"