سلام آقا جونم؛
چند شب پیش تو راه منزل به خیابونی رسیدم که سربالایی با شیب نسبتا تندی داره. یه آقای میانسال رو دیدم که روی ویلچر نشسته بود و داشت هن و هن کنان به سمت بالای خیابون حرکت میکرد.
فوری رفتم سمتش و باهاش سلام و علیکی کردم و پشت چرخش ایستادم و در حال هل دادن صندلی چرخدار بهش گفتم: "همراه و همسفر نمیخواید؟"
با خنده جواب داد: "نمیخوام مزاحمت بشم جوون."
گفتم: "مزاحم نیستی جوون! هممسیریم..."
توی مسیر با هم حسابی گپ زدیم. فهمیدم جانباز دوران دفاع مقدسه . داشت از مهمونی بر میگشت. بهم گفت که زودتر از مهمونی برگشته تا خودش یه ورزشی کرده باشه. خانوادهاش هم با ماشین داشتن بر میگشتن. میگفت بهشون گفته این چند تا خیابون رو پیاده برن و ورزشی کرده باشن اما بچهها قبول نکردن.
از وضعیت جوونها گله میکرد. میگفت از این ترس داره که اگر امروز جنگی بشه جوونها غیرت دفاع از کشور رو ندارن و مثل جوونهای 30 سال پیش نمیتونن از کشور دفاع کنن.
دلم برای کشورم سوخت. کشوری که جوونهای سالهای دورش به خاطر خاکش جون و مال و زندگیشون رو فدا کردن و جوونهای امروزیش با بیغیرتی تمام، پرچم کشورشون رو به رأی و شور میذارن که ببینن پرچم امروز ایران قشنگتره یا پرچم دوران پهلوی و سلجوقی!!!
از حماقت و بیخردی دوستانم که این روزها توی فیسبوک به راحتی، بیغیرتیشون رو جار میزنن و تصاویر نیمه عریان خودشون و همسرانشون رو به نمایش میذارن خستهام. نمیدونم چه برخوردی باید با کسی بکنم که زیر مطالب سایتهای خبری، از اسرائیل و امریکا دفاع میکنه و نمیفهمه داره دل دشمنش رو شاد میکنه.
بعضی وقتا آرزو میکنم ای کاش تو دورانی به دنیا اومده بودم که این همه فناوری وجود نداشت. فناوریهایی که باعث شده غیرت دینی و میهندوستی و دفاع از ناموس رو توی فیسبوک به خاطر 4 تا لایک از سمت دیگران، به سخره بگیریم...
آقا جان، دعا کنید برای ما. خواهش میکنم دعا کنید برامون.
بسم الله؛
سلام بر صاحب آدینهها٫ مولای زیبا٫ حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف.
آقای نازنینم؛
میلاد مسعود رسول مهربانی و عدالت٫ حضرت محمد مصطفی صلی الله علی و آله وسلم و ولادت با برکت صاحب مذهب شیعه٫ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رو به شما تبریک میگم و امیدوارم ما رو در شادی خودتون سهیم بدونید.
آقا جونم٫ این روزا بیشتر از هر زمان دیگهای به کمکتون نیاز دارم. به راهنمایی و دعای خیر و پا در میونی شما... آقا جان٫ فدای نام مبارکتون بشم٫ میدونم زیادهخواهم٫ میدونم جز زحمت و دردسر چیزی براتون ندارم. اما به خدا جز شما کسی نمونده برام. هر چی داد زدم بین این خلق الله٫ کسی گوش شنوا نداشت برای یاری. اگرم داشت ید توانایی نداشت که بتونه کمکی بکنه.
آقای عزیزم٫ تو بد برزخی گیر افتادهام. کشمکش بین عقل و احساس بدجوری کلافهام کرده. باز افتادهام توی دوراهی. فقط نور وجود شماست که میتونه راهنماییم کنه. توکلم به خدا و امیدم به شماست. منتظر میمونم که از سمت شما یه نشونی دریافت کنم تا بتونم مسیرم رو پیدا کنم...
التماس دعا
سلام بر صاحب آدینهها و سلام بر دوستان آدینهای؛
آدمهای مومن و مذهبی زیادی رو میشناسم که به خاطر علاقه و اعتقادشون به دین اسلام، توی شرایط فعلی جامعهی ما خیلی اذیت میشن.
بله. توی جامعهی اسلامی و شیعی ما، یه بچه شیعهی حزب اللهی مورد توهین قرار میگیره به این خاطر که به ولایت مطلقهی فقیه معتقده، رگ گردنش رو میزنن چون نمیتونه مزاحمت برای نوامیس رو تحمل کنه و نهی از منکر میکنه، کتک میخوره چون نمیتونه تحمل کنه که فالوده فروش سرشناس، وسط روزهای ماه مبارک رمضان، تو پیادهروهای منتهی به میدون ولیعصر بازارگرمی کنه و تو ملأ عام فالوده بده دست مردم. تو دانشگاه بهش ناسزا میگن چون نماز جماعت مسجد دانشگاه رو شرکت کرده، از جمع دوستانش طرد میشه چون نمیخواد توی مهمونیهای مختلط شرکت کنه.
اینا یه زمانی کابوس جوونهای مسلمون ایرانی بود، اما این روزا جزئی از واقعیت زندگیشونه. هر چقدرم سعی کنیم بدیهای رخنه کرده از فرهنگ غرب به لایههای اعتقادی مردم امروز ایران رو نادیده بگیریم، اما صفحهی حوادث روزنامهها که مملو از آمار فحشا و قتل و دزدی و دروغه رو نمیشه ندید. تازه نباید یادمون بره که چیزهایی که میخونیم و می شنویم و میبینیم، فقط بخش کوچیکی از رخدادهای همه روزهی کشور ماست.
منظور این نیست که به اصلاح و بهبود امید نداشته باشیم و خوبیها و زیباییها رو نبینیم و برای تغییر و مقاومت در مقابل دشمنای اسلام تلاش نکنیم. حرف اینه که چرا برای اعتقاداتمون که روز به روز داره ضعیفتر و کمرنگتر میشه وقت و انرژی صرف نمیکنیم؟ چرا کلام خداوند، قران دوست داشتنی، همیشه جزو نوترین و دست نخوردهترین کتابهای توی کتابخونهی ماست؟ چرا کلاس قرآن و سایر کلاسهای مذهبی و دینی، بعد از کلاس ژیمناستیک و زبان انگلیسی و سه تار و نقاشی، تو اولویت آخر انتخابهای ما برای آموزش و پرورش فرزندانمون قرار داره؟
البته باز هم این توضیح لازمه که گروه خاصی از مردم هستن که اعتقادشون با بدنهی عام جامعه متفاوته و هنوز نسبت به آموزههای دینی پایبند و معتقد هستن. اما چیزی که در بین عموم رایجه، فقط تظاهر به حفظ دین و بازی کردن نقش دیندارهاست.
اصلا چرا راه دور بریم. خود من یکی از عوام هستم. واقعا اونقدری که توی 10 سال اخیر زندگیم، برای کلاس زبان و گرفتن مدارک مختلف برای کسب کردن جایگاه شغلی بهتر وقت گذاشتهام، آیا همونقدر برای کسب دانش در خصوص دینم مطالعه کردم و برنامهریزی داشتهام؟ آیا میتونم با ادلهی محکم و منطقی و علمی، معصومیت امامان رو اثبات کنم؟ آیا میتونم حقانیت و عدم تحریف قران رو اثبات کنم؟ آیا میتونم زنده بودن امام زمان و حضور و ظهورش رو اثبات کنم؟ میتونم وقتی شبههای در خصوص نظریهی ولایت فقیه مطرح میشه درست پاسخ بدم و وقتی کسی بر علیه دفاع مقدس و تصمیمات حضرت امام (رحمه الله علیه) حرفی میزنه میتونم پاسخش رو اونطوری که شایستهی خون و حرمت شهداست بدم؟ آیا بلدم دلایل عقلی و نقلی برای حجاب و درستیش و راستیش بیارم؟
اگر نمیتونم، به این خاطره که دین توی برنامهی زندگی من جایی نداشته. مذهب شیعه، نسبی و ارثی بهم رسیده و منم کنکاش و مطالعهای در حقانیتش نداشتهام. چون تنبلم. چون حاضر نیستم برای کشف حقیقت تلاش کنم و چون راضیام به همین زندگی روزمرهی بدون شناخت و بدون تحلیل و بدون فکر. چون عادت کردهام به اینکه هر چیزی که رسانهها میگن درسته. چون میترسم از اینکه بخوام تو جایگاه دفاع از دین قرار بگیرم و مثلا شغلم رو به خاطرش از دست بدم یا بیناییم رو از دست بدم یا یه خراش کوچیک رو تنم بیفته.
اما آیا وقتی به زندگی خودم به عنوان یه بچه مسلمون شیعه نگاه میکنم، از خودم و از عملکردم در قبال دینم راضی هستم؟ آیا اینکه بشینم توی گوگل پلاس لینک بازنشر کنم و تو فیسبوک مطالب دینی لایک بزنم و توی آدینهها قربون صدقهی امام زمان (روحی فداه) برم، کافیه؟ آیا اسلام، شیعه، ایران، الآن فقط به حرف زدن و مطلب نوشتن نیاز داره؟ یا اینکه لازمه علاوه بر این اقدامات زبانی، یه کار عملی تأثیرگذار هم انجام بدم؟
آیا این که همه از من راضی باشن و هیچ کسی از دست من صدمه نبینه و از من نترسه و با همه زندگی مسالمت آمیز داشته باشم درسته؟ آیا دزدها و مفسدین و ظالمین و هتاکین، باید از دست من راحت باشن یا ناراحت؟ آیا باید باهاشون دوست باشم یا اینکه باید تمام قد مقابلشون بایستم و بهشون بفهمونم که نمیتونن از دست من خواب خوش داشته باشن و هر غلط و خبط و خطایی میخوان تو جامعهی اسلامی انجام بدن؟
آیا اگر ایمیلی که محتوای موهن به اسلام و قرآن و پیامبر و معصومین داره رو دریافت میکنم، فقط با نخوندنش تکلیفم انجام شده یا باید به فرستنده بفهمونم که بهش اجازه نمیدم این مطالب منتشر بشه و این افتراها و دروغها و توهینها بر علیه باورها و اعتقاداتم انجام بشه؟ آیا وظیفه ندارم از معصومیت حضرت علی (ع) و از مظلومیت حضرت فاطمه (س) و از حقانیت حضرت ولی عصر (عج) و از ولایت حضرت آیت الله خامنهای با جونم و خونم دفاع کنم؟
نمیدونم این چه تزلزل و سکون و بی تحرکی و عدم غیرتمندی و تعللیه که گریبانگیر من و امثال من شده. فقط میدونم که آدمها دو دستهان. یا حزب اللهی هستن و تو گروه خداوند قرار دارن، یا حزب اللهی نیستن و تو گروه مخالف و معاند و متضاد خداوند هستن. یعنی اینهایی که حزبالله رو مسخره میکنن و نفی میکنن، خودشون رو در گروه مخالف حزب خدا میدونن؟ یعنی اینها نمیفهمن که هر چیزی که با خدا نباشه ضد خداست؟ میدونم که من نمیخوام حزب اللهی نباشم و به اینکه بتونم تو حزب خداوند دوستان قرار داشته باشم برام بزرگترین افتخاره، هرچند لایقش نباشم، اما آرزو و خواستهام از خدا اینه که لیاقت حزباللهی بودن رو داشته باشم.
از امام زمان نازنینمون (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم التماس دعا دارم برای اینکه راه راست رو به ما جوونها نشون بدن و با دعاهای خیرشون در حق ما، تفکر مثبت ما به حقانیت اسلام و شیعه و قرآن رو به یقین تبدیل کنن تا بتونیم اینقدر شجاع باشیم که در راه باورهامون خون بدیم و جونمون رو در راه اسلام و ایران فدا کنیم و در مقابل دشمنان این خاک و این باور، مقتدرانه بایستیم. چه دشمنان داخلی و چه دشمنان خارجی.
ان شا الله
بسم الله؛
سلام آقا جونم؛
شما که دل خوشی از من ِ معلوم الحال ندارید آقا. اما من با پر رویی تمام، بازم اومدم اینجا براتون درد دل کنم. ان شا الله که موجب اتلاف وقت مولام نباشم ...
آقا جونم، امروز صبحی که سوار تاکسی بودم تو راه جلسهی چارقد، راننده رادیو رو روشن کرده بود و باعث شد من حرفای جالب یه آقای کارشناس (که خدا خیرش بده ان شا الله) رو در مورد دعا کردن بشنوم.
کارشناسه میگفت که ماها همش چیزای کوچیک از خدا میخوایم. با شوخی میگفت به جای چیزای مهم، نخود و لوبیای آشمون رو از خدا میخوایم. گفت البته خدا خودش فرموده که حتی نمک این آش رو هم از من بخواید ها، اما ماها فقط گیر کردیم تو این خواستههای ریز و درشت دنیایی و یادمون رفته که چیزای مهمتر و بزرگتری هم هست برای خواستن.
میگفت مادر نازنین شما، حضرت فاطمهی مطهره (سلام الله علیها و علی ابیها) هیچ وقت از خدا برای خودشون چیزی نمیخواستن. یه بار فرشتهی وحی، حضرت جبرئیل (سلام الله علیه) از سمت خداوند پیغام آوردن برای حضرت که خدا میفرمایند باید یه دعایی انجام بدی. حضرت زهرای مرضیه هم فرمودن: "وارزقنی النظر الی وجهک الکریم" ... حضرت حتما با خودشون فکر کردهان، حالا که قراره از خدا یه چیزی بخوام. چی بهتر از خود خدا ...
یه لحظه به این فکر کردم که همچین دعایی مابین دعاهای من تو اولویت چندم قرار داره؟
خیلی شرمنده شدم ...
هر آدمی، به میزان قد و قدر خودش دعا میکنه ... ای کاش لایق دعاهای بهتری بشم.
التماس دعا ...
آقا جانم، سلام؛
این روزها بهانه زیاده برای اینکه مزاحم شما بشم و مطلبی بنویسم و تقدیم کنم.
هم میشه از شهادت پدر بزرگوارتون مولا امام حسین (علیه السلام) گفت و هم میشه از شهامت عمهی آزادهتون بیبی زینب کبری (سلام الله علیها) نوشت.
این روزا میشه از بدحجابی بعضی از دختران ایرانی حرف زد. یا از بیغیرتی بعضی از پسران ایرانی.
خیلی راحت میشه باب حرف رو تو موضوع بینمازی جوونها باز کرد. یا در مورد غرق شدن ما آدمها توی زرق و برق دنیا میشه حسابی نامه رو طولانی کرد ...
آخ که چقدر حرف نگفته هست در مورد صهیونیسم و شیطانپرستی و فرقههای انحرافی و سست شدن پایههای باور آدمها به یکتایی خدا... آه که چقدر بغض فروخورده هست در مورد ایمیلهایی که هر روز بر ضد مقدسات اسلام و در توهین به معصومین، از سمت اطرافیان برای ما میاد ...
اصلا شاید بد نباشه از کمکاری و بیمسوولیتی برخی مسوولان کشور بگم، شایدم بهتر باشه از خطاها و اشتباهات و قصورات خودم بنویسم.
میتونم به خاطر مرحمتی که به حکومت اسلامی ما داشتید در رابطه با در اختیار گرفتن هواپیمای جاسوسی امریکا، ازتون تشکر کنم.
میتونم از اینکه مشت محکمی به دهان انگلیس زده شد و تونستیم این کفار رو از کشورمون بیرون کنیم و دستشون رو از خاک پاک ایران قطع کنیم براتون بنویسم.
میتونم چادر دختر ایرانی و شیعهی امروزی رو از نظر کارکرد تشبیه به علم و بیرق حضرت عباس بکنم یا تشبیه به شمشیر حضرت علی یا تشبیه به صدای رسای بیبی زینب...
خیلی حرفا میشه زد از اوضاع ایران و جهان. از وضع بشر. از دروغگویی و ریا و شرک دشمنای اسلام.
اما هر موقع که میخوام این حرفا رو با خودم مرور کنم، موضوعی توی ذهنم بهم تلنگر میزنه. نمیدونم استدلالم درسته یا نه. فقط میدونم که این فکر، خیلی وقته که ذهنمو درگیر کرده.
آقا جان، یه چیزی توی گوشم زمزمه میکنه که بنیان لشگر شما رو 313 نفر شیعهی واقعی تشکیل میدن. و شنیدهام که هر وقت شرایط برای ظهور مناسب باشه، شما به فرمان خدا، حجاب از روی چهرهی درخشانتر از ماهتون بر میدارید و نور رخسار شما رهسپار دلهای شیعیان میشه و جهان رو فراگیر میکنه.
و اینکه الآن شرایط حضور و ظهور فراهم نیست، یعنی هنوز 313 فرمانده که لیاقت خدمت به شما رو داشته باشن، توی این 7.5 میلیارد جمعیت کرهی زمین پیدا نمیشه. یعنی 313 تا یار خبره و توانمند و شجاع و مومن و خداترس و مهدیدوست، که شما بتونید بهشون اعتماد کنید و مایهی رضایت شما باشن در بین پیروان شما حضور ندارن.
نمیدونم این تفکرم چقدر درست یا غلط باشه. چقدر خام یا پخته باشه.
اما باعث میشه بیشتر از قبل به مظلومیت و غربت شما آگاه بشم و به بزرگی و عظمت روح شما پی ببرم و بیشتر به این فکر کنم که چقدر فاصله دارم با اون 313 نفر و چطور میشه این فاصله رو کم کرد ...
التماس دعا دارم آقا جان...
برای ما از خدا بخواید که به عقلمون برکت بده و به نگاهمون بصیرت ...
در پناه حق
سلام آقا جانم؛
نیم ساعته که پشت سیستم نشستهام و خیره شدهام به باکسی که باید توش برای شما بنویسم؛ منتظرم کلمات سرریز کنن از قلبم و صفر و یک بشن و بریزن تو صفحهی مانیتور. همش میگم باید قشنگ حرف بزنم. باید عبارتهای قلمبه و سلمبه بگم. باید یه جوری بنویسم که همه وقتی میخوننش کیف کنن از این همه آرایههای ادبی که لابهلای جملات این متن قایم شده.
ولی هر چی بیشتر فکر میکنم، هر چی بیشتر تو سفیدی این صفحهی خالی عمیق میشم، هیچ چیزی تایپ نمیشه. هیچ فرمانی از مغزم کولهبارش رو نمیبنده و راه نمیافته تا برسه به سرانگشتهام و این ده تا بند انگشتی رو که قراره سرباز سایبری امام زمانم باشن رو به حرکت در بیاره ...
فکر کنم باید از فکر آرایه و ادبیات و هنر به خرج دادن توی نوشته صرف نظر کنم. با خودم قرارداد می کنم فقط بنویسم و با مولا و سرورم راحت باشم. از اولین چیزی هم که به ذهنم برسه مینویسم برای آقام. برامم مهم نیست که دیگران خوششون بیاد یا ازم ایراد بگیرن.
اصلا اینا همهاش درد دل من با آقاجونمه. به کسی چه که من توی وقتی که از شما گرفتهام چه حرفایی می زنم. اومدم پیش آقام برای مشاوره و میخوام حرفای خصوصی بزنم. مگه کسی حق داره بهم بگه چی بگم و چی نگم؟
آقا جونم، حقیقت اینه که وقتی پرسپولیس و استقلال داشتن با هم بازی میکردن، همهاش به این فکر بودم که الآن شما کجایین و چیکار دارین میکنین. یا دارین از یه مستمندی دستگیری میکنید، یا دارید برای شفاعت ما دعا میکنید، یا دارید برای گره باز کردن از مشکلاتی که ما آدمها درست کردهایم برای خودمون، فکر میکنید و راه چاره پیدا میکنید برامون، یا دارید نماز می خونین و قرآن قرائت می کنید.
نمیدونم. فقط میدونم که از شما خیلی کم میدونم. نه فقط من ها، خیلی از ما جوونها همینطوری هستیم. اصلا از شما برامون خیلی کم گفتهان. اینقدر که بیشتر وقتا یادمون نیست که شما هستید، الحمدلله زنده هستید و دارید مدیریت میکنید زندگی شیعههای واقعی رو.
بالاخره شما امام و پیشوای ما هستید. اگر مشکلی برامون پیش بیاد شما باید کمکمون کنید توی حلش، اگر با هم بحثمون شد، شما باید قضاوت کنید بینمون، اگر جنگی شد، شما باید رهبری ما رو بکنید و راهنمامون باشید. اگر مسأله شرعی داشتیم، شما باید راهنماییمون کنید. اگر چیزی میخوایم و نیازی داریم، شما باید کمکمون کنید برای به دست آوردن خواستههامون. اینا همهاش حقوق ما مردم هستش که بنا به گفته پدر بزرگوارتون، حضرت امام علی (ع) به گردن حاکم و مولای شیعیانه.
شما هم الآن مشغول همین کارها هستید. اما ما نمیتونیم و نمیخوایم که بتونیم حضور شما و مدیریت شما رو درک کنیم. نمیتونیم بفهمیم که بنا به شرایط امروز، شما مستقیم با ما در ارتباط نیستید و به جای خودتون، نمایندههاتون رو بالای سر ما گذاشتید که مراقبمون باشن. عقلمون نمیرسه که مولامون زنده است، داره برامون تلاش میکنه و کارهامون رو پیش میبره. نمیفهمیم که هر روز شما، به حل و فصل مشکلات ما داره میگذره. متوجه نیستیم که ولایت، ادامه راه امامت هستش. یادمون رفته که فقاهت و مرجعیت، وظیفه داره پل بین ما و شما باشه.
تا مشکلی پیدا میکنیم، به جای اینکه سراغ نمایندههای شما بریم و ازشون کمک بخوایم، شروع میکنیم غر زدن به خدا. شروع میکنیم به ذکر نا امیدی خوندن. یا میافتیم دنبال این دکتر و اون دکتر برای اینکه برامون قرص اعصاب تجویز کنن. اصلا لعنت به این همه قرص که باعث شدن یادمون بره راه حل مشکلای روحی ما شما هستید نه مواد شیمیایی.
آقا، درگیری ذهنی زیاد دارم. متعجبم از اینکه چرا تمام زندگی ما شده چشم و همچشمی. بیشتر ساعات روزهامون به این میگذره که از این، حرف ببریم برای اون و از اون، حرف بیاریم برای این. غیبت کنیم، تهمت بزنیم، زیرآب اطرافیانمون رو بزنیم. در مورد دیگران قضاوت کنیم. حق دیگران رو بخوریم و پامال کنیم. به داشتههای مردم حسودی کنیم. اه اه اه.
نمیگم خودم اینطوری نیستم ها. آقا از شما چه پنهون، شما که خودتون میدونید شرایطمو. دیگه فکر کنم اینجا لازم نیست بگم چقدر درب و داغونم. چون اونی که ستارالعیوبه اگر نمیخواد بنده رسوا بشه، چرا خود بنده تلاش کنه برای رسوا کردن خودش. بگذرم از این حرفا که شما باید برای باقی شیعههاتون هم وقت بذارید و من فرصت زیادی برام نمونده. منظور اینکه خودم از همه مشکلاتم بیشتره اما به جون خودم دوست دارم عوض بشم. دوست دارم خوب بشم. بشم اونی که شما می خواید. بشم اونی که خدا دوست داره. ولی نمیتونم...
نمی تونم بفهمم راه حل خلاصی از این مشکلات روزمره و بدرفتاریهای هر روزهام و بی اخلاقیهایی که گریبانگیر من هستن چیه. نمی دونم چه جوری می تونم از چشم و همچشمی و حسادت و ریا و کینه و دروغ و هوسرانی و ظلم و حقخوری از مردم و ... نجات پیدا کنم. آقای عزیزم، از شما میخوام راهنماییم کنید. می خوام کمکم کنید اونجوری باشم که شما و خدا می خواید. خواهش می کنم. من دوست دارم آدم باشم. دوست دارم یه بچه شیعه درست و حسابی باشم. اما نمی دونم چه جوری. فقط شما هستید که می تونید راهنماییم کنید.
آقا، الآن می خوام برم قرآن رو باز کنم و یه صفحه رو بخونم. شما رو به عصمت مادرتون، حضرت خانم فاطمه مطهره (س) قسم میدم که راهکار آدم شدن رو بهم توی این صفحه نشون بدید ... شما رو قسم میدم به مظلومیت پدرتون که کمکم کنید راهم رو توی این صفحه قرآن پیدا کنم... مرسی ازتون.
براتون از خدا سلامتی و تعجیل در ظهورتون رو می خوام آقا جان.
التماس دعا.
پ.ن:
قرآن مجید رو باز کردم و صفحه 264 اومد که در قرآن با رسمالخط عثمانطه، سورهی حجر، آیات 32 تا 51 میشه.
سلام؛
آقا جونم، سلام؛ طاعات و عباداتتون قبول حق. این روزا گرما بیداد میکنه ها؛ اما خدا رو شکر تا دم افطار آدم اصلا گرسنه و تشنه نمیشه. انگار خدایی که گرما رو داده، صبر و قدرت تحملش رو هم به روزهدار میده. مگه نه؟
دو سه تا دونه خرما و نون و پنیر سحر، خیلی میچسبه. اصلا انگار تو ماه رمضون با اینکه کمتر میخوریم اما شادابتر و سبکتریم. نمیدونم چه حکمتیه که دائماً آدمایی رو میبینم که روزه نمیگیرن و به روزه اعتقاد ندارن، اما موقع افطار و سحر غبطه میخورن به روزهدارا. انگار معنویت توی این دو تا کلمه قایم شده و شیرینیش به لب همه آشناست ...
آقا جان وقت افطاره. با اجازهتون برم وضو بگیرم و سفره رو آماده کنم. موقعی که دارید چای گرم و خرمای افطار رو میل میکنید، دعا برای ما آدینهای ها یادتون نره ها ...
یا حق.
سلام؛
مدتهاست به کودکی میمانم که به دنبال قاصدکی به این سو و آن سو میدود، قامتش به ارتفاع بادی که قاصدک را پرواز میدهد نمیرسد و بغض ِ نتوانستن، گلویش را میخراشد.
آنقدر بغض میکنم و غمور میشوم، تا اینکه بالاخره نگاهم در موجهای خیس شور و شفاف، دست و پا میزند و غرق میشود و دیگر، قاصدک را که حالا در درخشش خورشید گم شده، نمیبینم.
ضعف و ناتوانی کودکانهای از چشمانم به روی گونه سرازیر میشود و بغض مثل حباب در دلم میترکد. آرام میشوم. گرچه می دانم که آبِ از جوی رفته، باز نخواهد گشت...
مدتهاست که به دنبال آزادیام. گیج و سردرگم، اندیشهی بال زدن و اوج گرفتن و رها شدن از تعلقات را در سر میپرورانم و هر چقدر بیشتر در افکار خودم عمیق میشوم، کمتر از چراییِ تنها شدن انسانهای این دوره و زمانه سر در میآورم.
چند روز پیش بود، خودم شنیدم که مجری اخبار میگفت: "جمعیت جهان به مرز 7 میلیارد نفر رسیده است." پس این همه آدم چرا به هم کمک نمیکنند؟
مگر فاصله آدمها از هم، به کوتاهی فشردن دکمهی SEND و دریافت پیام Delivered نیست؟ پس چرا کسی به فریاد گرسنگان و مظلومین و محرومین نمیرسد؟
چرا امروز ِ ما از دیروزمان پیشرفتهتر اما عقبافتادهتر است؟ چرا در اخلاقیات و انسانیت و معرفت عقبمانده ایم؟ چرا رفتارمان در حمایت از حق، بدوی و جاهلی ایست؟
هر آن چه از منطق و ریاضیات و فیزیک در چنته دارم میریزم روی میز، اما نامعادلهی مذهب حل شدنی نیست که نیست. مگر مذهب، جز نیکی و خوبی و حق و عدالت و راستی و صداقت و احترام و اخلاق و حرمت و حیا و عفت و غیرت و پاکی و خلوص و پرهیز و تقوا و دوستداشتن و عشق و وفاداری و پایداری است؟
مگر ما آدمها، همهی این کلمات را دوست نمیداریم؟ پس چرا ما ماندهایم و لامذهبی و لاقیدی؟ چرا نمیفهمیم و نمیخواهیم بفهمیم که اشتباه میرویم و مسیر اشتباه را تندتر رفتن، اشتباهی است دیگر.
شاید باید منتظر خبری باشیم که در راه است. خبری از منجی، از کسی که برای حل نامعادلات و ناملایمات زندگی انسان امروز، ریاضیات و فیزیک لازم ندارد. کسی که با جادوی عشق، کاری میکند کارستان. کسی که هر چه زودتر بیاید بهتر است ...
میلادت مبارک منجی ...
برای دیدن تصویر بسیار زیبایی از مسجد مقدس جمکران، بر روی تصویر زیر کلیک نمایید.
حجم تصویر: 11.2 مگابایت