. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

مهدویت در فضای مجازی

سلام،


امروزه، به علّت تغییراتی که در شیوه ی زندگی انسان ایجاد شده، دسترسی به فضای مجازی و استفاده از اینترنت به شکل گسترده ای افزایش پیدا کرده و بخش مهمی از اطلاعات دریافتی ما از طریق وب سایت های موجود در اینترنت هست.


جامعه ی مسلمان جهان هم از این جریان عقب نبوده و وبلاگ ها و وب سایت های خوبی در زمینه های مختلف فقه و اصول اسلام، روایات و احادیث، قرآن کریم، زندگی نامه بزرگان، کتب دینی و ... راه اندازی شده.


مبحث مهدویت و شناخت امام عصر (عج) همیشه یکی از جذاب ترین موضوعات برای جوانان هستش و به همین دلیل، مسوولین حوزه ی دین و فرهنگ کشورمون، تمرکز ویژه ای به این موضوع دارن.


مخصوصاً، با ظهور تفکرات منجی خواهانه در جهان و شکل گیری وب سایت هایی که افکار تشنه ی خواهان عدالت رو به بیراهه می کشونن تا به مقاصد و منافع خودشون برسن، لزوم حضور در این حوزه و فعالیت مثبت در اون، بیشتر از هر زمان دیگه احساس می شه.


امروز قصد دارم به معرفی مختصر چند وب سایت رسمی که در مقوله ی مهدویت فعالیت دارن بپردازم، تا شاید ادای دینی باشه به امام نازنینمون که ما همیشه ازشون غافل بودیم و شناخت کافی ازشون نداشتیم.


وب سایت جامع مهدویت، به نشانی http://www.mahdaviyat.org می تونه پاسخگوی بسیاری از سوالات ما در مورد مهدویت باشه. 


پرتال جامع نور، به ارائه مطالب مختلفی در زمینه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و مذهبی می پردازه که بخش نسبتا جامعی رو هم به موضوع مهدویت اختصاص داده و از طریق این آدرس http://noorportal.net/180-1-noor.aspx قابل دسترسی هست.


وب سایت مهدویت.کام شاید کامل ترین وب سایت حوزه ی مهدویت باشه که به 23 زبان مختلف به کاربران خدمات ارائه می کنه و اینجا http://mahdawiat.com می تونید پیداش کنید.


و اینجا http://mahdigallery.ir هم گالری تصاویر با موضوع مهدویت هستش.


خبرگزاری آینده روشن http://www.bfnews.ir هم که چند روز پیش در رسانه ملی معرفی شد، پرتال و خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی در حوزه ی مهدویت هست.


و خب وب سایتهای بسیار خوب دیگه مثل تبیان و ... هم هستن که اینجا امکان معرفی همه شون نیست و ان شا الله پیدا کردن و مطالعه ی اونها بر عهده ی خود شما عزیزان.


به امید سلامتی امام زمان.

روز جوان مبارک ...

سلام؛

 

علی؛ علی جان؛ علی اکبر؛

 

 چشم باز کن، امروز، روز خوش یمنی است ... ببین؛ هزاران جوان مشتاق، بیرون قتلگاه منتظر تو اند. برخیز و به استقبالشان برو. خیمه برای همه شان جا دارد ... آمده اند تا به تو تبریک بگویند. آمده اند روزت را به تو تبریک بگویند ...

 

آری! می دانم. اکنون وقت مناسبی نیست. هنگامه ی جنگ است و بساط پذیرایی حاضر نیست. اما می توانی با شبیه ترین اخلاق به رسول خدا و شبیه ترین چهره به رسول خدا، به آنان خوش آمد بگویی... حتما خوشحال می شوند.

 

خوش آمدید، بفرمایید ... 

 

 

علی جان، خاطرت هست هنگام عبور از کوچه، والی مدینه نام تو را پرسید؟ با غرور و افتخار گفتی: "علی

 

و نام دو برادر دیگرت را پرسید و تو باز هم گفتی: "علی و علی"

 

عصبانی شد. گفت: "علی، علی، علی؛ پدرت چه می خواهد که نام همه ی پسرانش را علی انتخاب کرده ؟"

 

و وقتی تو، پیش پدر رفتی و این پرسش را مطرح کردی، نور چشم پیامبر، حسین ابن علی (ع) اینگونه پاسخت داد: "والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت کند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم. "

 

یادت هست پدر، در روز عاشورا، زمانی که با دستان خسته، پای تو را در لگام اسب می گذاشت و خاک کربلا را از شانه هایت پاک می کرد، رو به لشگریان کرد و گفت: "ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم."

 

یادت هست پدر، وقتی سر خونین تو را در بغل داشت، اف بر دنیا فرستاد و بعد از آن لحظه ای از دنیا راضی نبود ... ؟

 

علی جان، تو هم نام جدّت هستی. او که دلیرترین و پاکیزه خو ترین مردان عصر خویش بود. تو شبیه ترین انسان ها به رسول خدا (ص) هستی. تو کسی هستی که حسین (ع) که همه می دانند دردانه ی خدا بود در زمین، با دستان خویش خاک از چهره و خون از سر تو پاک کرد ...

 

و یادم هست کمی پیش از شهادت از پدر پرسیدی: "پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟"

 

و وقتی پدر فرمود: "آری، ما در راه بندگی خدا قدم نهاده ایم و والله که ما بر حق هستیم..."

 

تو گفتی: "پس، از مرگ باکی ندارم. انّا لله و انّا الیه راجعون"

 

هنگام شهادت، جوان بودی، شاید از امروز من، کم سن و سال تر. اما باورهایت و خواسته هایت عجیب، بزرگ و دست نیافتنی است. تو در دامان پدر جان سپردی. شیرینی جهاد چشیدی و در ابتدای راه جوانی، جان خویش فدای اسلام کردی. جان جوان، گوهری ناب است. تو، وجود پر گهرت را به دین و آیینت تقدیم کردی.

 

اما امروز، ما، با آن چه که آرمان تو بود، با آنچه که خواست تو بود، فرق داریم. گویی ندیدیم و نفهمیدیم که برای چه، جوانی ات را تقدیم اسلام کردی. امروز، ما فراموش کرده ایم که شما رفتید تا ما بمانیم ...

 

ولادتت مبارک علی جان، روزت مبارک شهید جوان، اینها، همه مبارکت باشد، جان حسین ...

 


 

پ.ن

 

جان جهان، جوانه زد

در بغل شاه جوان

 

شاه جوان، شاد شد از

خنده ی جانانه ی جان

 

علی اکبر آمده است

روح پیمبر آمده است

 

خلق جهان، شاد شوید

دل، پی دلبر آمده است

 

 

ولادت با سعادت حضرت علی اکبر (ع)، جوان رشید ابا عبدالله الحسین (ع) و آیینه ی تمام نمای وجود پاک رسول خدا (ص)، بر امام  زمان (عج)، تمامی شیعیان و مخصوصاً جوانان ایرانی مبارک باد ...


 

 

 

سال نو شد و ما کهنه‌ایم هنوز ...

قرار یه جوان ایرونی با خودش ...

 

 

سلام آقا جان؛

 

می‌گن، سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ و خب امسال، انگاری که قراره نکو باشه ! چه سعادتی شد که امسال تولد من افتاده روز جمعه. از اون قشنگتر اینه که امروز قراره آدینه هم بنویسم. آدینه‌ای که شاید شروع تازه شدن من هم باشه ...

 

ای کاش که بشه امسال، لباس دلمو تازه کنم و این کهنگی و ژندگی رو بندازم تو سطل خاطرات. ای کاش بشه امسال یادم نره که خدا مهربونه. ای کاش بتونم بیشتر از همیشه پدر و مادرم رو دوست داشته باشم و بهشون احترام بذارم. ای کاش سال 89 سال همت مضاعف توی زندگیم باشه. سالی که با تلاش بیشتر توی درس و کار، بتونم دل خودم و اطرافیانم رو راضی کنم.

 

امسال سعی می کنم با همه‌ی آدما محترمانه صحبت کنم، حتی اگه نظرشون رو نپسندم. امسال می خوام زود عصبانی نشم و وقتی که عصبانی هستم، زود تصمیم نگیرم. بنا دارم امسال عاقلانه فکر کنم و توی تصمیم‌گیری هام دقیق باشم. می خوام توی کار و مسؤولیت‌هام کوتاهی نکنم و نون حلال به خونه بیارم.

 

امسال می‌خوام نگاهم به نامحرم رو کنترل کنم. امسال قصد دارم، توی صحبتام غیبت و تهمت و ناسزا و ناروا نباشه. امسال می خوام دستام آلوده به گناه نشه و نفسم رو کنترل می‌کنم تا خواسته هاش خلاف میل خدا نباشه. حتی امسال تصمیم دارم بیشتر به دیگران کمک کنم. بیشتر دست دیگرون رو بگیرم و بیشتر به یاد ضعیفتر از خودم باشم.

 

امسال می‌خوام قناعت کنم. دوست دارم زیاده‌خواهی نکنم و اسراف رو از گوشه گوشه‌ی زندگیم بندازم بیرون. سعی می‌کنم امسال خداپسندانه‌تر زندگی کنم و یادم نره که بچه مسلمونم. یادم نره که شیعه هستم. یادم نره که نسبت به امام وقت و شهدا مسؤولم. امسال کاری می‌کنم که خدا و اولیای خدا راضی باشن از اعمالم.

 

البته همه‌ی اینا با توکل به خدا و مدد گرفتن از آقا امام زمانه که ممکن می‌شه. من می خوام امسال باور کنم که امام و راهنمای من زنده‌است و می بینه که دارم چه جوری زندگی می‌کنم. می‌خوام به حضور یقین داشته باشم و  به ظهور امیدوار باشم. می‌خوام امسال تو صدر دعاهام، دعای فرج رو قرار بدم و لحظه‌هایی که دلم شکسته است و با خدا راز و نیاز می‌کنم، یادم نره که اگر آقا و سرورمون، به خواست خدا، توی سال 89 چهره‌ی نازنینش رو نمایان کنه و زیبایی‌های وجودش رو به رخ تمام نامسلمونا بکشه، دلهای ما هم بهاری می‌شه.

 

امسال قول می‌دم تازه بشم. امسال سعی می‌کنم تکراری نباشم و کهنگی این 22 سال زندگی رو از وجودم بیرون کنم. امسال من می‌خوام متفاوت باشم ...

 

 

اما آقاجان، از شما هم می‌خوام توی این مسیر بهم کمک کنید و دستمو بگیرید تا این راه سخت رو، راحت بگذرونم ... اینجوری مطمئنم که می‌تونم از پسش بر بیام ...

 

ان شاء الله

 

سالی که نکوست ...

سلام؛


سال 1388 هجری شمسی هم، با تمام "فراز و نشیب‌ها" و "خوشی و ناخوشی‌ها" و "شیرینی و تلخی‌ها" و "لبخندها و اشک‌ها" و "موفقیت‌ها و شکست‌ها"ش گذشت.


توی این لحظه‌های پایانی عمر سال 1388، خاطرات قشنگ امسال مثل برق و باد از جلوی چشمام رد می‌شه و خاطرات سخت و غم انگیز، یه جایی گوشه‌ی ذهنم باقی می‌مونه تا یادم نره که دنیا کم کم داره به سمت سیاهی پیش می‌ره.


تا یادم نره که بهمون گفته بودن با هم مهربون باشید، بهمون گفته بودن که حق دیگران رو ضایع نکنید، بهمون گفته بودن به دیگران ظلم نکنید، گفته بودن بدگویی نکنید، گفته بودن دو به هم زنی نکنید، گفته بودن دروغ نگید، غیبت نکنید، فساد نکنید، حیله گری نکنید ...


و ما، هیچ کدوم از این حرف‌ها رو گوش نکردیم.


یادمون رفت که باید محبت کنیم، یادمون رفت که باید صادق باشیم، یادمون رفت که باید تلاش کنیم تا پاک زندگی کنیم، یادمون رفت که دست درازی به مال و جون و ناموس مردم خلاف فطرت انسانیه. یادمون رفت که خدا داره نگاهمون می کنه. یادمون رفت که شکر کنیم. یادمون رفت که انسان هستیم و باید انسانی زندگی کنیم. یادمون رفت که اخلاق مهمترین دارایی ما در این دنیای فانی محسوب می‌شه. یادمون رفت که خوب باشیم ...


حالا دیگه برای جبران گذشته‌ها، وقتی باقی نمونده. حالا باید تصمیم بگیریم از این به بعد درست بشیم، صحیح باشیم، پاک زندگی کنیم، خوب رفتار کنیم ...


توی سال جدید، از خدا براتون بهترین‌ها رو می‌خوام؛ تن سالم، لب خندون، جیب پر پول، ذهن پر از اندیشه‌های نیک و پایبندی با تمام وجود به انسانیت و اخلاقیات ...


امیدوارم امسال، سال تمام کردن نعمت از سوی خداوند برای شیعیان باشه و خداوند با فراهم کردن امکان ظهور مولای نازنینمون، آقای عزیزمون، جگر گوشه‌ی خانم فاطمه‌ی زهرا ( س ) و نور دل پیامبر زیبا سرشتمون ( ص )، حضرت قائم، مهدی موعود ( عج )، کمر خم شده‌ی ما زیر بار سختی‌های امروز دنیا رو راست نگاه داره تا بتونیم سربلندانه و مغرور، به اینکه شیعه بودیم و شیعه موندیم افتخار کنیم ...


یا حق


برای فرج بسیار دعا کنید

سلام؛ 

 

روایت شده که حضرت مهدی (ع) همه ساله در مراسم حج شرکت می‌کنن و برای شفای حال و بهبود اوضاع مسلمین دعا می‌کنن. برای باز شدن گره از زندگی‌شون، برای هدایت و عاقبت به خیری‌شون، برای بهتر شدن اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی‌شون. امروز هم روز عرفه بود و امام عزیزمون در صحرای عرفات، برای ما دعا خوندن.    

 

دعا در مکه

 

حیفه که ما به یاد آقا نباشیم و برای تعجیل در فرج ایشون دعا نکنیم. وظیفه‌ی امروز ما اینه‌ که خودمون رو در شرایطی که آقا دارن حس کنیم تا بفهمیم چه سختی‌هایی رو تحمّل می‌کنن، شاید با دعای ما، تحمّل اون همه تنهایی و غربت برای آقا ساده‌تر بشه.  

بیاین امروز از خدا، سلامت حضرت رو بخوایم و ظهور هرچه زودتر و پیروزی هرچه با شکوه‌تر و ساده‌تری رو برای ایشون دعا کنیم. دعای امروز دعایی متفاوت از روزهای دیگه است. چون خداوند امروز رو از 364 روز دیگه‌ی سال متمایز کرده و دعا کردن توی روز عرفه بسیار سفارش شده. پس چه بهتر که دعای امروز ما، به جای خودمون، برای اماممون باشه ...  

 

اَللّهُمَّ اَصْلِحْ عَبْدَکَ وَ خَلیفَتَکَ بِما اَصْلَحْتَ بِهِ اَنْبِیائَکَ وَ رُسُلَکَ وَ حُفَّهُ بِمَلائِکَتِکَ وَ اَیِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْ عِنْدِکَ وَ اسْلُکْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً یَحْفَظُونَهُ مِنْ کُلِّ سُوءٍ وَ اَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ اَمْناً یَعْبُدُکَ لا یُشْرِکُ بِکَ شَیْئاً وَ لاتَجْعَلْ لِاَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ عَلی وَلِیِّکَ سُلْطاناً وَائْذَنْ لَهُ فى جِهادِ عَدُوِّکَ وَعَدُوِِّه وَ اجْعَلْنی مِن اَنْصارِهِ اِنَّکَ عَلی کُلِّ شیْءٍ قَدیر

 

خداوندا، کار ظهور بنده شایسته و خلیفه راستینت (امام مهدی) را اصلاح فرما، همانگونه که کار پیامبر و فرستادگانت را اصلاح نمودی، و از فرشتگانت نگاهبانانی بر او بگمار، و از سوی خویش با «روح القدس» او را یاری و پشتیبانی فرما، دیده‌بانانی ازپیش رو و پشت‌سر همراه وی گردان، تا از هر بدی نگاهش دارند، ترس و هراس او را به امن و امان دگرگون ساز، که او  تو را می پرستد و هیچ چیز را همتا و همانند تو نمی داند، پس برای هیچیک از آفریدگانت برتری و چیرگی نسبت به «ولی» خودت قرار مده، و او را در جهاد با دشمنت و دشمنش اجازت فرما، و مرا از یاران او بشمار آور، که همانا تو بر هر کاری توانایی. 

 

دعا

معمار عشق

 آقا جونم سلام؛ 

 

آقا، شما معمار دل من هستین. کلبه‌ی قلبم حسابی کلنگی شده. نیاز به بازسازی داره. بیا و این عاشقی رو، اونجور که بلدی ترمیم کن. 

آقای من، شما، دوغاب درز و دورزای زندگی من هستی ... در و دیوار روح من بدون شما اصلاً جلا نداره. بدون شما ناقص ناقصم. بدون شما هیچم. 

 

بیا و آجر به آجر این تن خسته رو نازک کاری کن. بیا و این سیمان سیاه دلمو با گچ نرم، سفید کاری کن.

 

خونه‌ی احساس من نقلی و کهنه‌است. اما هنوزم توش صمیمیت و صفا پیدا می‌شه. بیا با هم سنگ دیواراشو بریزیم پایین و جاش کاغذ دیواری‌ای به نرمی محبّت بکشیم.  

 

مهدی

بیا که با هم بریم به دنیای عشق. بیا که با هم زنده بشیم. بیا منو با خودت ببر به آبادی انسانیّت ... 

بیا بریم بقیع ... جان محسن بیا ... بیا تا خونه‌ی عشق رو معماری کنیم ...

جمعه‌ است. مگه قول نداده بودی که میای ؟  

 

کار ما خوابیده ها. منتظر توایم معمار ...

مگه ما بدا دل نداریم ؟

آقا جونم سلام؛ 

 

فدای دل پر دردتون بشم آقا؛ خسته‌اید؟ زیر چشماتون گود افتاده از بس به خاطر ما بیداری کشیدین و خدا خدا کردین که عذابی که وعده‌اش داده شده به سرمون نیاد... می‌دونم. می‌دونم...  

 

به خدا برای حاجت گرفتن نیومدم. به حرمت چادر مادرم قسم، برام مهم نیست که چی قراره پیش بیاد. به حرمت حقّی که به گردنم دارید، اینجا نیومدم که وبال گردنتون باشم. کم اذیّتتون نمی‌کنم تو طول هفته. این جمعه‌ای رو دیگه نمی‌خواستم مزاحم بشم، امّا چه کنم که دلم بدجور شور می‌زنه. خیلی نگرانم... جز خونه‌ی دل شما هم پناهی ندارم. آقاجون، شما اوضاع و احوالمو بهتر از هر کسی می‌دونید. روم نمی‌شه برم دم در رحمت خدا، اومدم شما واسطه بشید و کمکم کنید ...

 

بابت قضایایی که خودتون بهتر می‌دونید، خودمو سپرده‌ام به گذشت زمان، خودمو سپرده‌ام دست خدا. اینکه قراره چقدر دیگه مهمون دنیا باشم، اینکه چه‌قدر قراره درد بکشم، اینکه چقدر باید تنهایی رو تحمّل کنم، اینکه دیگه به خیلی از آرزوهام نمی‌رسم، هیچ کدوم از اینا واسم مهم نیست. 

 

تنها چیزی که الآن نگرانشم اینه که این همه رو سیاهی رو با خودم نبرم پیش خدا. ناراحتم از چیزی که هستم. چشمام اشک نداره امّا پشیمونم از این زندگی غلطی که دارم ...  

 

همیشه فکر می‌کردم هنوز خیلی وقت هست، همیشه با خودم می‌گفتم، توبه رو بذار واسه وقت پیری، اون موقع یه تسبیح می‌گیری تو دستت و یه مهر کربلا هم می‌ذاری روی طاقچه، روزی 100 رکعت نمازای قضا شده‌ات رو می‌خونی و چند ماه هم روزه‌های خورده‌ات رو می‌گیری. همیشه فکر می‌کردم ظهور شما رو می‌بینم و مهربونی و بخششتون شامل حالم می‌شه. غافل از اینکه شاید منم جزو اون آدمایی باشم که خیلی زود قراره برگردن به اصلشون ... 

 

غرور جوونیم نذاشت یاد اون لحظه‌ای باشم که خبر نمی‌کنه. رفتم دنبال گناه، رفتم دنبال سیاهی. شیطون تو گوشم خوند و منم افتادم دنبال اجرای خواسته‌هاش. یادم نبود که وقتی وقتش می‌رسه، دیگه فرصتی نیست واسه‌ی جبران. دیگه زمانی ندارم برای گریه و زاری و عذر خواهی ... یادم رفت که منم مثل همه‌ی آدما هستم ... یادم رفت که یه روز سراغ منم میاد. فکر می‌کردم قراره حالا حالاها باشم ... 

 

امّا به خواست خدا، کم کم داره وقتش می‌شه. ناشکری نمی‌کنم. تا همینجاشم خدا خیلی بهم لطف داشته. تا همینجا هم تمام زندگیمو بهش بدهکارم، شکر نعمتای تموم این روزها و سالها رو بهش بدهکارم. حقّی که گردنم داشته رو ادا نکرده‌ام. شکر بایت همه‌چیز، شکر بابت همه‌چیز، شکر بابت همه‌چیز. حتّی این بیماری، حتّی این ناتوانی، حتّی این عمر کوتاه، حتّی این همه آرزوهای ریز و درشت، حتّی تنهایی‌ای که دیگه فرصتی نیست تا با وجود کسی که دوستش دارم پر بشه. من هیچ حقّی برای خودم قائل نیستم برای دلخور بودن. راضی راضیم...  

 

تنها آرزویی که ازش نگذشتم و از دلم ننداختمش بیرون اینه که بخشیده بشم. اینه که پاک از این دنیا برم. ای کاش جزای تمام اعمال بدم، بشه درد و بیفته به جونم؛ امّا چیزیش باقی نمونه که مجبور بشم تو دستام بگیرم و با خودم ببرم اونور ... دوست ندارم وقتی پیش دوست و آشنا، تو صحرای محشر وایسادم، آبروم پیش‌شون بره. آخه تو این دنیا، با دو رنگی، کاری کرده‌ام که کسی بدی‌هامو نفهمه. نمی‌خوام اون دنیا رسوا باشم ... نمی‌خوام بی‌آبرو باشم ... 

 

آقا جونم، خیلی پر حرفی نمی‌کنم، وقت زیادی ندارم. باید برم تو خیابونا برای حلالیت طلبی. دیگه نفسای آخره ... شما تا ته حرفمو خوندین ... شما رو به جان عزیز و نازنین مادرتون، خانم فاطمه‌ی مطهّره که الهی فدای مظلومیتشون بشم قسم می‌دم، وساطت منو پیش خدا بکنید. خیلی محتاجم. خیلی فقیرم، خیلی درمونده‌ام.  

 

داغونم آقا ... داغونم ... جگرم آتیشه ... 

 

دارن صدام می‌زنن. خودشه ... پشت در منتظره. دستتونو می‌بوسم آقا، خدا حافظتون باشه.  

 

یادتون نره‌ها ... من امیدم به شماست ... 

 

امیدم به شماست ... 

 

امیدم به ش.م.ا.ا.ا.ا.ا.....

 

* این‌ها جملات پسر 22 ساله‌‌ی خیالیه، که تا به خودش اومد، یه بغل گناه داشت و چند ماه هم بیشتر براش وقت باقی نبود ... پسری که فکر می‌کرد، حالا حالاها وقت باقیه ... شما رو به عزیزترین تعلّقاتتون قسم، به فکر اون لحظه‌ای که دیگه مبادایی براش نیست باشید ... یه وقت نکنه دست‌مون پر باشه از نجاست ... از گناه، از معصیت ...  

 

پر کشیدن نور

 

یا حق.

حق تو را نشناختند

 سلام؛ 

لطفاً هیچ کس جز آقایم مهدی (عج) این نامه را نخواند ...   

 

 بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

تاریخ: عصر بی‌ایمانی و بی‌حیایی، بی‌غیرتی و بی‌هویّتی

پیوست: دعای خیر، اقدام عاجل، تقاضای ظهور ... 

 

از: یک انسان گنه‌کار امّا خواهان تغییر

به: مولا و مقتدایم، امام عصر (عج) 

 

 

آقا جان، سلام.  

 

شهادت مادر گرامی شما، بر دل آنها که نگران حجب و حجاب، عفّت و حیا، ایمان و اسلام در این دنیای مرده و تاریک هستند، داغ جگر سوزی به جای گذارد. داغی که اثرش بر دلهای سوخته‌ی شهیدان زمان ما پیداست ...

 

آنها که فاطمه را فهمیدند کم هستند. چقدر دلم می‌سوزد وقتی می‌بینم این عدّه‌ی قلیل، ناچار به بر دوش کشیدن بار بی‌فکری و ناآگاهی ما درباره‌ی این موضوع هستند. چه کار سختی در پیش دارند. چه تنهایی ناتمامی را تجربه می‌کنند ... با تمام اینها، حتماً باید از این رسالت خوشحال باشند. چرا که پا در رکاب شما و قدم بر جای اقدام شما دارند. شاید این، آن دلگرمی‌ای باشد که خستگی را از تن‌شان می‌رهاند و امید به ادامه‌دادن را در دلشان زنده می‌کند ... 

 

این نامه را برایتان نوشتم تا از شما یاری بخواهم، تا از شما همفکری بگیرم. تا گلایه‌ی خود از عملکرد جوانان امروز را برای شما بیاورم و در عوض، راه چاره پس‌گیرم.  

 

امروز با تمام فریادهای عدالت‌خواهی و شعارهای عدالت‌سازی و عدالت‌گستری، بی‌عدالتی تمام در حقّ بانوی دو عالم، معصومه‌ی محبوبه، زهرای مطهرّه، صدّیقه‌ی شریفه روا داشته‌اند ... 

 

امروز، معصومیّت و مظلومیّت مادر بزرگوار شما، از ذهن ما فراموش شده و خودآرایی و نمایانگری و ظاهرسازی و ظواهرپرستی جایش را گرفته است. 

 

امروز، فرامین خداوند متعال، اوّلین مبنای عملکرد ما نیست. امروز بر روی زمین و بر دلهای جوانان ما، پول، زیبایی، جاه و مقام خدایی می‌کند. امروز، حضور خدا در پس اعمال ما متجلّی نیست ... 

 

امروز، مادر از سنگینی سیلی پسر بر روی صورتش می‌هراسد، امروز پدر از احوال دخترش خبر ندارد. امروز برادر، برادر می‌کشد. امروز کسی خدا را نمی‌شناسد ... 

 

امروز، با بی‌حرمتی تمام، معصومین و معمومین را کنار زده‌اند و امثال گلزارها و گلشیفته‌ها را امام و مقتدا می‌دانند ... امروز، قبله سمت و سویی ندارد ... امروز قلم به اندازه‌ی کافی نداریم برای ثبت مشخّصات خداهای مصنوعی و انسانی و مادّی ... امروز شهوت فرمانروایی می‌کند ...  

 

امروز دانشگاه‌هایمان چون است ... بیشتر نمی‌گویم ... خدا مرا ببخشد. خودتان از من بر همه چیز واقف‌ترید ... خوب می‌دانید چه می‌بینیم در کلاس‌های خالی از علم، مملو از فساد ...

 

امروز قیافه‌هامان با چهارپایان تفاوتی ندارد. امروز از پس شال و مقنعه و روسری دخترانمان "یال، یالی به مثابه یال اسب" آویزان است ... امروز پسرانمان در فریبندگی و دلربایی، چیزی از دختران کم ندارند ... امروز غیرت را باید قطره قطره جمع کنی تا شاید بشود به آیندگان بشناسانی‌اش ... 

 

امروز ما دیگر ما نیستیم. امروز هرکسی که لغتی یاد گرفت، برای خودش شد "من". امروز ما یک ملّت میلیونی نیستیم. امروز ما میلیونها "من" خودباخته‌ایم ... امروز ما هیچ چیز نیستیم ... 

 

بیش از این نمی‌گویم. وقت شما، جان شما ارزشمندتر از شنیدن بنده‌ای ناپاک همچون من است ... 

 

فقط از آنان که هنوز جرعه‌ای از معرفت در وجودشان هست عذر می‌خواهم. آنان را باید از امثال انسانهای درون این نوشته جدا دانست ... کم هستند اما هستند. ببخشند مرا به بزرگواری‌شان. 

  

یا حق ... 

 

م.پ.ن ( راهی )، گنهکاری که به دنبال راه نجات است ...